مطالب

مهمان ویژه


یکشنبه , 26 فروردین 1403
مهمان ویژه
شام را مهمان ستاد بود. اینقدر خود را مشغول کار کرده بود که دیرتر از همه آمد تا شام بخورد. به همه جا سر می زد؛ دست هیچ کس را برای فشردن و روبوسی رد نمی کرد. حسین پورجعفری همراه همیشگی حاجی آمد و ظرف غذا را گذاشت جلوی او. تا نشست حاجی نگاهی به او و بعد به غذا کرد. نگاهش مهربان نبود. این پا و آن پا کردم؛ با خود گفتم نکند از غذا خوشش نیامده یا چیزی در آن دیده؟ نفس هایم تندتر شد. نگاه که به پور جعفری کردم دیدم آرام نشسته و منتظر است. آشپز که نهایت سلیقه را به خرج داده بود و برای حاج قاسم غذای جداگانه پخته بود؛ پس داستان چیست؟
حاجی چیزی شده؟
پیش از اینکه دست به غذا ببرد، پرسید: «شام خودتون چی بود؟» مکث کردم، مِن و مِنی کرده و گفتم: «بادمجون، کنارش سیب زمینی و گوجه سرخ کرده هم بود.» لبخندی زدم و سری تکان دادم به نشانه ی خیالتون راحت و گفتم: «این غذا برای شماست؛ بخور حاجی سرد میشه.» خشم فرو خورده را می شد در حالت صورت و لحن صدایش فهمید. انگار که توهین بزرگی به او کرده باشند ظرف را برداشت و داد دستم: «اینو می بری، میدی به اون پیرمرد نگهبان جلوی در.» هاج و واج چشمم به ظرف غذایش بود که سمتم دراز کرده بود؛ نمی دانستم باید چیکار کنم که ادامه داد: «از همون بادمجان و سیب زمینی و گوجه هم اگه چیزی مونده، بیار بخوریم.» غذا را برداشتم و در حالی که از اتاق بیرون می رفتم در این فکر بودم که چطور می شود مقام و قدرت داشته باشی و اینگونه متواضع باشی و خود را با زیر دستانت برابر بدانی؟ فضیلت اخلاقی که پیش تر از این ندیده بودم.
راوی: احمد شلیلیان
منبع: مستند حکمت سلیمانی، واحد مستند سازی مرکز پژوهش و نشر آثار ستاد بازسازی عتبات عالیات

نویسنده : خدیجه بهرامی نیا


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب