مطالب

مردی که هنوز از یادش هم می‌ترسند!


دوشنبه , 24 مرداد 1401
مردی که هنوز از یادش هم می‌ترسند!
درباره نترس بودنش زیاد شنیده بودم. اصلا کدام مرد جنگی هست که نترس نباشد و بی‌پروا به دل خطر نزند و همه به شجاعتش نشناسندش؟ اما روایت حاج قاسم فرق داشت. این روایت را ما هر روز توی اخبار یا از زبان آدم‌های زنده و احیانا آشنا می‌شنیدیم، نه اینکه توی کتاب‌ها بخوانیم و توی فیلم‌ها ببینیم. توی روایت‌هایی که از سوریه و عراق می‌رسید، یک نفر بود که نقش اصلی همه ماموریت‌ها و عملیات‌ها بر دوش او بود. یک قهرمان که مثل فیلم‌های سینمایی از راه می‌رسید و خیر بر شر پیروز می‌شد. فرقش این بود که این قهرمان روی پرده سینما و با کمک شگردهای سینمایی ساخته نمی‌شد؛ ما این قهرمان را در کشور خودمان داشتیم، در یکی از روستاهای کرمان متولد شده بود و احیانا اگر در خیابان می‌دیدیمش، خیلی صمیمی و خودمانی با ما برخورد می‌کرد. انگار نه انگار که همان مشکل گشای توی روایت‌هاست. این آدم نترسِ شجاعِ توانا، همان کسی بود که توی روضه‌های دهه اول محرم یا ایام فاطمیه، به پهنای صورتش اشک می‌ریخت. کسی بود که بعد از شهادت رفیقش، حاج احمد، از فراقی که بینشان افتاده بود گریه می‌کرد و ابایی نداشت اشک‌هایش را همه دنیا ببینند و تیتر روزنامه‌ها بشود. اصلا شاید این هم بخشی از همان نترس بودن بود که او مثل یک مدال به گردنش داشت.
درباره شجاعتش روایت زیاد شنیده بودم، اما این یکی، درست مثل یک فیلم سینمایی است که اگر از راوی‌اش مطمئن نبودم می‌گفتم با احترام، یک اغراق ساختگی است. اما می‌دانم که نیست. یعنی واقعا شبی بوده که حاج قاسم محاصره را بشکند و به کمک افرادش بیاید. اصلا همین هم یک گواه دیگر است که یادم نرود یک فرمانده هیچوقت اهل «برو» گفتن نیست، یک فرمانده می‌زند به دل جنگ و به نیروهایش می‌گوید «بیا!»
ماجرا از این قرار بود که در زمان حملات گروه تروریستی داعش به حرم حضرت زینب (سلام الله علیها)، حاج قاسم حرکتی کرد که نشان از شجاعت او داشت. راوی می‌گوید:«عملیات دفاع از حرم بود و ما ۱۵ نفر بودیم. پانزده نفر تنها که باید با هر چه داشتیم از گلوله باران داعش بر حرم مطهر دفاع می‌کردیم و نمی‌گذاشتیم پایشان به داخل حرم برسد. قبلا دیده بودیم که بر سر آثار باستانی سوریه و معابد چه آمده بود و کی دلش نمی‌لرزید که نکند حرم حضرت زینب هم… . » توی ذهنم فیلم‌هایی را که از جنایات داعش دیدم، مرور می‌کنم. منفجر کردن و خراب کردن مکان‌های مذهبی، کشتن آدم‌هایی که در شریعت با آنها اختلاف داشتند آن هم به بدترین شکل و در یک کلمه، وحشی‌گری، کار این فرقه است. حتی اینکه سر جنگ با اینجور آدم‌ها داشته باشی هم شجاعت زیادی می‌خواهد، چه برسد به اینکه خودت را بیندازی در میدان جنگ با آنها.
راوی می‌گوید:«شب تا صبح هرجور که بود، از حرم محافظت کردیم. فقط ۱۵ نفر بودیم، ولی بیرون از حرم صدها داعشی لشکر کشیده بودند. صبح کار سخت شد، دیگر مقاومت کردن فایده‌ای نداشت. داعش اطراف حرم را محاصره کرده بود و جنگ شدیدتر شده بود. چیزی نمانده بود که شهر سقوط کند، حرم از دست برود و همگی سلاخی شویم. امیدی به رسیدن نیروهای کمکی نداشتیم، چون داعش در بیرون از حرم، آتش سنگینی به راه انداخته بود و کسی نمی‌توانست از آنجا بگذرد.» توی ذهنم فیلم‌های دفاع مقدس را با دیالوگ تکراری «حاجی نیرو بفرستید، ما داریم کم میاریم» مرور می‌کنم. زمانی که دشمن سنگین‌ترین حملات را علیه نیروهای ما شروع می‌کند و مهمات ته کشیده و نیروها یکی یکی پرپر می‌شوند و کسی نمی‌تواند برای کمک بیاید. حتی توی این فیلم‌ها هم کسی نمی‌تواند، نه که نخواهد، نمی‌تواند برای کمک به همرزمان بیاید و کاری بکند. اما توی روایت حاج قاسم، قضیه فرق دارد.
راوی می‌گوید:«از همه‌جا قطع امید کرده بودیم. امکان نداشت کسی بتواند برای کمک به ما بیاید؛ اما حاج قاسم آمد. در میان جنگ و گلوله و آتش، دو ماشین جنگی دیدیم که به طرف ما می‌آمدند. ماشین خودی بود. تعجب کردیم. نیروهای ما محاصره را شکستند، خود را به درب اصلی رساندند و جان تازه‌ای به ما دادند. حاج قاسم آمده بود و با خودش ۱۵ نفر دیگر نیرو آورده بود. آمدن حاج قاسم در آن شرایط سخت محاصره، یک جور تزریق انرژی بود. حالا جان تازه‌ای گرفته بودیم و با فرماندهی حاج قاسم، توانستیم آن محاصره را بشکنیم و حرم در امان بماند.»
توی ذهنم هیچ فیلمی نمی‌آید؛ این یک حادثه واقعی است. یک روایت واقعی از شجاعت مردی که حضورش، معادلات بیگانگان را در جنگ داعش بهم زد. این روایت شبیه هیچ فیلمی نیست، قهرمان این فیلم آدمی است که ما اسمش را زیاد می‌شنویم. برای ما عزیز است و وقتی ناجوانمردانه و توی تاریکی شب به شهادت رسید، دلمان سوخت. روایت‌های زیادی از شجاعت حاج قاسم، آن هم در میدان‌هایی که خطر زیادی داشتند، وجود دارد. ویژگی مشترک همه‌شان هم حضور مردی است که در عمل ثابت کرد جز خدا از کسی نمی‌ترسد. مردی که حتی در شهادتش، این شجاعت را نشان داد؛ و همه دیدیم که دشمن حتی از نام و یادش هم می‌ترسد، وگرنه اینهمه بایکوت خبری و رسانه‌ای چه معنایی دارد؟!
فرزانه زینلی
۱


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

فرماندهٔ کتاب‌خوان
یکشنبه , 27 آبان 1403

فرماندهٔ کتاب‌خوان

کاغذ را از دستم قاپید...
شنبه , 26 آبان 1403

کاغذ را از دستم قاپید...