مطالب

فرمانده گردانی داشتیم به نام “ماشا… رشیدی”


دوشنبه , 5 تیر 1402
فرمانده گردانی داشتیم به نام “ماشا… رشیدی”

شب عملیات کربلای پنج، او آمد وارد عملیات بشود،اما گردان نرسیده بود.نشستیم با هم حرف میزدیم.او قصه ای تعریف کرد…فرمانده گروهانی داشت به نام “زکی زاده” که دو روز پیش شهید شده بود.گفت:من و زکی زاده با هم عهد بستیم هر کداممان زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود تا دیگری بیاید.دیشب زکی زاده را خواب دیدم، به من گفت:ماشالله!مرا دَم در نگه داشتی،چرا نمی آیی؟وقتی رشیدی این را گفت،فهمیدم شهید می شود.نگهش داشتم؛گردان رفت و درگیر خط شد و من مجبور شدم او را بفرستم.بلافاصله شهید شد!



راوی شهید حاج قاسم سلیمانی
۱


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

دختر عزیز من آرامش من فدای آرامش آنان
سه شنبه , 25 اردیبهشت 1403

دختر عزیز من آرامش من فدای آرامش آنان

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
دوشنبه , 24 اردیبهشت 1403

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان

ای چشم تو شیشه عمر من...
شنبه , 22 اردیبهشت 1403

ای چشم تو شیشه عمر من...

تلاش مذبوحانه
جمعه , 21 اردیبهشت 1403

تلاش مذبوحانه