حاج قاسم نشست کنار ما و شروع کرد با دخترم کوثر صحبت کردن.کوثر انگار با دیدن سردار سلیمانی یاد پدرش افتاده بود، همینطور اشک میریخت و نمیتوانست خودش را کنترل کند.حاجی از او پرسید:دخترم حالت چطور است؟خوبی؟چه کار میکنی؟
دخترم خندید و گفت:هیچی من ازدواج کردم.کوثر هم سنش کم است و هم چهرهاش سنش را کمتر نشان میدهد.
حاج قاسم تا این را شنید از تعجب خندید و با کاغذی که لوله شده در دستش بود زد روی سر کوثر و گفت: تو ازدواج کردی؟!دختر جان الان وقت عروسک بازی تو هست.کوثر خندید و گفت:تازه بچهای که در بغل شماست، هم بچه من است.
کوثر ، فرزند شهیدمدافع حرم محمد شالیکار
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب