نمیدانم کدام گیاه را با کدام معجون ترکیب کنم که اکسیری از شجاعت به من بدهد. آن وقت در شهر جار بزنم آهای مادرها بیایید و از این اکسیر برای پسرانتان بخرید. آن را با عصارهای از عشق دم کنید تا شیر مردانی بزرگ کنید نترس و دلیر. شیر مردانی که پهلوی هرچه نامردیست زمین میزنند.
آهای مادرها بیایید و از اکسیر من برای دوشیزگانتان ببرید و آن را با عصارهای از حیا بجوشانید و به دهان دخترکان بریزید تا زنان و مردانی از دامنشان بروید که دلیری و شجاعت را مشق هرشب کنند. تا جهانی پر از امید و نور داشته باشیم.
اما چه کنم ندارم نه اکسیر دارم نه دل و دماغ. اصلا مگر شجاعت دوا میخواهد. یک عمر گوشه عطاری با گلها و عطرهایشان مانوس شدم و ندانستم شجاعت الگو میخواهد. باید مشق شجاعت کنی. باید خود بشکنی در مقابل مظلوم تا پشت هرچه فرومایگیست بر زمین بزنی….
دلم میخواهد سر از مغازه بیرون بزنم و بگویم آهای مادرها بیایید معجون شجاعت دست من است. بیایید تا از میان این همه رایحه قاب عکس شجاعت را نشانتان بدهم.
حاج قاسم را معجون کنید و در کام بچههایتان بریزید، تا نهال وجودشان با بهترین عصارهها محکم شود.
فاطمه میری طایفهفرد
۳
نظر
ارسال نظر برای این مطلب