شاید الان بیشتر لمس کنیم توی غزه چه میگذرد. چون این اتفاق، در کشور خودمان رخ داد. 89 عزیز پرپر شدند. یک اتفاق تلخ، در عرض نیمساعت. مردم را به خاک و خون کشیدند. چهارشنبه سیاه کرمان.
اما خانوادههایی داشتند که عزاداری کنند... حتی خانواده سلطانینژاد که 9 عزیزدل از دست دارند. سه مردی تمام زندگیشان تمامشد.
اما هنوز بودند عزاداری کنند؛ هنوز تعدادشان زیاد بود...
هنوز...
ما وقت کردیم به مجروحان کمک کنیم و کسی زیر آوار نماند.
همان شب محل، تخلیه شد و سیل مردم مشتاق و شهادتطلب گلزار شهدای کرمان و اطرافش را پر کرد.
روز دوم، آمار دقیق و تفکیکی شهدا و مجروحین درآمد. دیگر مجهولالهویه نداشتیم.
۵ بیمارستان تجهیز شدند و همه مجروحین با سرعت و دقت تحت رسیدگی قرار گرفتند.
مسئولین دلسوز تا کرمان رفتند و به خانوادههای داغدار سر زدند و تسلی دادند. بیمارستانها در امنیت بود و تانکهای دشمن پشت دیوارها نبود. پیکرهای شهدا با کمال دقت، تفکیک و شناسایی شد. جملهای در کار نبود که ابدان مطهر شهدا را بربایند. در سردخانه قرار گرفت. با نهایت احترام، کفن شدند و یکی یکی در تابوت گذاشتند و پرچم سهرنگ کشورمان، دورتا دور تابوت را احاطه کرد. حتی وقت داشتیم نام شهدا را پرینت بگیریم و روی تابوتها نصب کنیم. لازم نبود روی کفنها اسم شهدا را بنویسیم، روی ابدان مطهر با مازیک حک کنیم یا حتی قبل از رفتن به گلزار، کف دست بچههایمان، اسمهایشان را با اشک چشم قید کنیم.
قبرها یکی یکی کنده شد.
منتظر نبودند بمب دیگری منفجر شود؛ موشک دیگری فرود آید یا حمله بعدی انجام گیرد.
در آرامش شهدایمان را خاک کردیم. حتی گفتند چگونه دفن شوند. یکی یکی تلقین را خواندند.
تأمل کردند پدری فرزندش را قبل از تدفین ببوسد و یک دل سیر بگرید. نوبت به خانمها که رسید، پارچهای روی قبر گرفتند، مبادا چشم نامحرمی به بدن مطهر شهدا بخورد یا دوربینی، عکسی را ثبت کند. منتظر نیستیم فردای حادثه، قبرستان با موشکهای دشمن شخم بخورد و پیکر عزیزانمان، دزدیده شود.
دانشجو معلم شهید تهرانی، چند بار تشییع شد، نماز خواندند. آخرین آرزوی دنیاییاش که زیارت امام هشتم بود، محقق شد...
و جمعیت بسیار، تا خانه ابدی بدرقه اش کردند. مراسم بزرگداشت گرفتیم..اینا همه شکر دارد.
اینجا ایران است، سرزمینمان، وطنمان.
امنیت داریم. با اینکه خون به جگر شدیم، داغ دیدیم. اما عزای عزیزان را با آرامش انجام دادیم. امان از غزه، امان از فلسطین.
و لایوم کیومک یا اباعبدالله
مهدیه مظفری
اما خانوادههایی داشتند که عزاداری کنند... حتی خانواده سلطانینژاد که 9 عزیزدل از دست دارند. سه مردی تمام زندگیشان تمامشد.
اما هنوز بودند عزاداری کنند؛ هنوز تعدادشان زیاد بود...
هنوز...
ما وقت کردیم به مجروحان کمک کنیم و کسی زیر آوار نماند.
همان شب محل، تخلیه شد و سیل مردم مشتاق و شهادتطلب گلزار شهدای کرمان و اطرافش را پر کرد.
روز دوم، آمار دقیق و تفکیکی شهدا و مجروحین درآمد. دیگر مجهولالهویه نداشتیم.
۵ بیمارستان تجهیز شدند و همه مجروحین با سرعت و دقت تحت رسیدگی قرار گرفتند.
مسئولین دلسوز تا کرمان رفتند و به خانوادههای داغدار سر زدند و تسلی دادند. بیمارستانها در امنیت بود و تانکهای دشمن پشت دیوارها نبود. پیکرهای شهدا با کمال دقت، تفکیک و شناسایی شد. جملهای در کار نبود که ابدان مطهر شهدا را بربایند. در سردخانه قرار گرفت. با نهایت احترام، کفن شدند و یکی یکی در تابوت گذاشتند و پرچم سهرنگ کشورمان، دورتا دور تابوت را احاطه کرد. حتی وقت داشتیم نام شهدا را پرینت بگیریم و روی تابوتها نصب کنیم. لازم نبود روی کفنها اسم شهدا را بنویسیم، روی ابدان مطهر با مازیک حک کنیم یا حتی قبل از رفتن به گلزار، کف دست بچههایمان، اسمهایشان را با اشک چشم قید کنیم.
قبرها یکی یکی کنده شد.
منتظر نبودند بمب دیگری منفجر شود؛ موشک دیگری فرود آید یا حمله بعدی انجام گیرد.
در آرامش شهدایمان را خاک کردیم. حتی گفتند چگونه دفن شوند. یکی یکی تلقین را خواندند.
تأمل کردند پدری فرزندش را قبل از تدفین ببوسد و یک دل سیر بگرید. نوبت به خانمها که رسید، پارچهای روی قبر گرفتند، مبادا چشم نامحرمی به بدن مطهر شهدا بخورد یا دوربینی، عکسی را ثبت کند. منتظر نیستیم فردای حادثه، قبرستان با موشکهای دشمن شخم بخورد و پیکر عزیزانمان، دزدیده شود.
دانشجو معلم شهید تهرانی، چند بار تشییع شد، نماز خواندند. آخرین آرزوی دنیاییاش که زیارت امام هشتم بود، محقق شد...
و جمعیت بسیار، تا خانه ابدی بدرقه اش کردند. مراسم بزرگداشت گرفتیم..اینا همه شکر دارد.
اینجا ایران است، سرزمینمان، وطنمان.
امنیت داریم. با اینکه خون به جگر شدیم، داغ دیدیم. اما عزای عزیزان را با آرامش انجام دادیم. امان از غزه، امان از فلسطین.
و لایوم کیومک یا اباعبدالله
مهدیه مظفری
نظر
ارسال نظر برای این مطلب