مطالب

شبِ آخر


چهارشنبه , 24 اسفند 1401
شبِ آخر

علی خفاف گفت: خاطرم هست خدمت حاجی رسیدم که اگر کاری دارد برایش انجام بدهم. دیدم در حال لباس پوشیدن است که جایی برود. هیچ‌کس خبر نداشت قرار است حاج قاسم بیاید. برای همین خروج او،  ساعت ۱۲ شب برایم عجیب بود. سعی کردم منصرفش کنم یا همراه او بروم، اما نپذیرفت. تنها دو نفر از بچه‌ها همراه او رفتند که آن‌ها هم در جایی از مسیر پیاده شده و برمی‌گردند.



* انگار او هم مثل حاج‌قاسم می‌دانست به مقتلش می‌رود. نخواست کسی همراهش شود.



مهدیه مظفری
۰


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

فرماندهٔ کتاب‌خوان
یکشنبه , 27 آبان 1403

فرماندهٔ کتاب‌خوان

کاغذ را از دستم قاپید...
شنبه , 26 آبان 1403

کاغذ را از دستم قاپید...