مطالب

سکوت


جمعه , 6 مرداد 1402
سکوت

کلافه شده بودم.رفتم پیش حاجی.گزارش طرف را دادم بهش.گفتم:«فلانی کارهای اشتباهش انگار تمومی نداره.پشت‌هم داره تکرار می‌کنه.»ساکت بود.من را نگاه کرد.در جوابم یک جمله گفت:«یه درصد احتمال میدی توی این مسیر بمونه و خوب بشه؟»رفتم توی فکر.جواب دادم: «بله.»مهربان نگاهم کرد.گفت: «پس دیگه هیچی نگو.»



نقل از :سردار حسین فتاحی
۰


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب