فقط من میتوانستم اردوی به آن بزرگی را با جا گذاشتن کلید ساختمان در اتاق خراب کنم. صبح موقع بیرون رفتن، کلید در اصلی ساختمان را جا گذاشتم و حالا صد و چند نفر علاف میشدند که به جای خوابشان برگردند. باید چه کار میکردم؟ توی شهر غریب کلیدساز از کجا پیدا میکردم؟
برای اردو یک شهید راهنما انتخاب کرده بودیم؛ چه کسی بهتر از سردار؟ آن هم برای اردوی جهاد تبیین. همانجا جلوی ساختمان نشستم روی زمین و به آبروریزیای که شده بود فکر میکردم و از دلم گذشت که کاش خود حاج قاسم کاری کند. همانجا قول دادم یک زیارت حرم به نیابت حاجی بروم تا این قضیه جمع و جور شود.
نیم ساعتی گذشت که معجزه از راه رسید. سرایدار ساختمان آمده بود، آن هم وقتی فکر میکردم سفر است. گفت چیزی جا گذاشته و من میداستتم این معجزه فقط برای توسل به خود حاجی است. کلید را که برداشتم دوباره وضو گرفتم. نذری داشتم که باید زود ادا میشد!
#به_تو_مدیونم_از_تو_ممنونم
فرزانه زینلی
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب