مطالب

سرزمین هزاران شهید


چهارشنبه , 14 آبان 1404
سرزمین هزاران شهید
نمیشناختمش

از نحوه پوشیدن چادر گلدارش میشد فهمید که بندری است. هفت پسر و دختر قدونیم قد را به ترتیب قد کنار تصویر ایستاده حاج قاسم ردیف کرد؛ و از آن‌ها عکس گرفت. دو پسر و یک دختر داشت و بقیه بچه های دو برادر شوهرش بودند. خانوادگی از روستایی در میناب مسافر مشهد بودند؛ با جاری‌هایش از شوهرهایشان خواسته بودند اول به زیارت مزار سردار خادم‌الرضا بروند.
یک سال از زیارت همسرم و برادرهایش از مزار حاج قاسم می‌گذشت من و دو جاری دیگرم خیلی حسرت خوردیم چرا ما همراهشان نبودیم. از مردهایمان قول گرفتیم، سال بعد باید ما را هم به کرمان ببرند تا قبر حاج قاسم را زیارت کنیم.
ما او را نمی‌شناختیم؛ اما صبح روز شهادتش که خبر را از تلویزیون دیدیم خیلی ناراحت شدیم؛ نه فقط به خاطر شهادتش به خاطر اینکه او را تا آن روز نشناخته بودیم. تازه فهمیدیم چه مرد بزرگی را از دست داده‌ایم؛ و این بیشتر ناراحتمان می‌کرد. بچه‌هایم با شنیدن خبر فقط می‌پرسیدند: «کس دیگری مثل حاج قاسم داریم؟» از آن روز دلم می‌خواست بچه‌هایم حاج قاسم را بشناسند. و او الگویشان باشد.
وقتی وارد گلزار شهدای کرمان شدم تعجب کردم. تا به حال جایی به این وسعت که سراسرش قبر شهدا باشد ندیده بودم. در روستای ما فقط یک شهید مدافع سلامت داشتیم. و تا به حال به زیارت قبور شهدا نرفته بودیم. تا آن روز به عدد که می‌گفتند هزار شهید نمی‌توانستم تصور کنم یعنی چه. ولی آنجا در گلزار شهدای کرمان به چشم دیدم تک‌تک قبرهای آن جا جگرگوشه‌ی مادری بود که مظلومانه به خاک سپرده شده بودند.
دور مزارش خیلی شلوغ بود همه صف بسته بودند. بعضی‌ها شاخه گل، یا بطری گلاب، یا جعبه خرما و شیرینی در دست داشتند. نزدیک به یک ساعت منتظر ماندم. همچنان که توی صف منتظر بودم نوبتم شود، مثل بقیه برای شادی روح حاج قاسم قرآن می‌خواندم تا از زمان زیارت به خوبی استفاده کنم. بالاخره خودم را به مزارش رساندم. دستم را روی سنگ قبرش گذاشتم و فاتحه خواندم. دستم بوی گلاب گرفته بود. افراد زیادی با خودشان گلاب آورده بودند و مزار حاج قاسم و شهدای دیگر را می‌شستند. به همین خاطر گلاب روی مزار، خشک نمی شد.
از او خواستم که کمک کند تا ما هم مثل خودش بشویم؛ همیشه راه درست را در زندگی انتخاب کنیم. به دیگران کمک کنیم. رو در روی ظالم بایستیم و شجاعت داشته باشیم.
بعد از زیارت، بچه ها را صدا زدم تا کنار تصویر ایستاده حاج قاسم در گلزار شهدا عکس بگیرند. دوست داشتم در خاطر بچه‌هایم بماند که حاج قاسم چه مرد بزرگی بوده و چه کارهایی برای کشورش انجام داده است.

زهره مومنیان


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

مه صبحگاهی، داغ سحرگاهی
چهارشنبه , 14 آبان 1404

مه صبحگاهی، داغ سحرگاهی

انتظار برای تعبیر رویا
سه شنبه , 13 آبان 1404

انتظار برای تعبیر رویا

تغییر خاوررمیانه
سه شنبه , 13 آبان 1404

تغییر خاوررمیانه

افزایش هزینه های اشغالگری
جمعه , 9 آبان 1404

افزایش هزینه های اشغالگری