یک روز حاج قاسم سلیمانی مرا احضار کرد و در حالیکه خیلی عصبانی به نظر میرسید و ابروها را در هم کشیده و چین به پیشانی انداخته بود، گفت:“چرا بچههای تخریب رو اینقدر اذیت میکنی؟!”با تعجب گفتم:“حاج آقا! من کسی را اذیت نکردم؟!”دستش را همراه با کاغذی که در آن بود، به طرفم دراز کرد و گفت: “این نامه رو بخون.”تعدادی از بچه های تخریب نامه ای به ایشان نوشته و شکایت کرده بودند که: “شب عملیات، برادر مرتضی دوستان خودش را برای شناسایی و باز کردن معبر می فرستد و ما را که دوستان نزدیک او نیستیم، به گردانهای پشتیبانی میفرستد.”روحیه بچههای تخریب این بود؛برای حضور در معبر و شهادت رقابت میکردند.
برگرفته از کتاب انفجار دژخاطرات واحد تخریب لشکر ۴۱ ثارالله
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب