مطالب

راه شهید نصرالله و شهید سلیمانی


دوشنبه , 12 آذر 1403
راه شهید نصرالله و شهید سلیمانی
جمله‌ی شاخص: فکر می‌کردم که چه چیزی به ملک‌الموت بگویم و قطعا حاضر بودم بگویم جان من را بگیرد؛ و حاج قاسم را فراموش کند.
«یک روز که نمازم تمام شده بود، به ذهنم آمد که عزرائیل به سراغم بیاید و به من بگوید که می‌خواهد به ایران برود و جان حاج قاسم سلیمانی را بگیرد. بگوید که خداوند در این باره استثنایی قائل شده است؛ این که روح از بدنم جدا کند تا گرفتن جان حاج قاسم به تاخیر بیافتد.
در آن لحظه به خودم فکر می‌کردم که چه چیزی به ملک‌الموت بگویم و قطعا حاضر بودم بگویم جان من را بگیرد؛ و حاج قاسم را فراموش کند. بعدها، وقتی با برخی از دوستان صحبت می‌کردیم، به آن‌ها گفتم که حاج قاسم چنین جایگاهی در قلب من دارد. یکی از دوستانمان از من پرسید که چرا چنین دیدگاهی دارید؟
به او گفتم که دو دلیل دارد. اولی به خاطر دوستی، محبت، برادری و علاقه‌ای است که میان ما است؛ و دلیل دوم این است که من باور دارم وجود او به اسلام، مسلمانان، امت اسلامی و مقاومت، بیشتر از وجود من کمک می‌کند.
موضوع فقط یک چیز احساسی نیست بلکه من این مرد را و وجود پربرکتش را دراین حد باور دارم. او چنین جایگاهی در قلب من داشت.»
این حرف‌ها، نه حرف‌های یکی از نزدیکان خونی سردار سلیمانی است و نه حرف‌های یکی از همرزمان ایرانی‌اش. حتی حرف‌های یک پاسدار که با او شب و روز بوده هم نیست. این‌ها حرف‌های سید حسن نصرالله، دبیرکل شهید حزب‌الله است. حتی همین حالا که این کلمه را می‌نویسم، باورم نمی‌شود دبیرکل پرنفود حزب الله به شهادت رسیده باشد و ما کلامی از او بنویسیم که دیگر برای خواندنش صدای او را نمی‌شنویم.
این کلمات تکان دهنده است. سید حسن حاضر بوده جانش را فدای سردار کند؛ تا او همچنان به اسلام و مقاومت کمک کند؛ و وجود پربرکتش باقی بماند. اما در همین کلام، برادری این دوتن هم به آشکارا دیده می‌شود. این برادری شاید در روزهای جنگ سی و سه روزه بوده که این‌طور محکم شده‌است.
دبیرکل شهید حزب‌الله درباره حضور سردار سلیمانی در جنگ 33 رزوه اینطور می‌گوید:«اول این‌که دلیل اصلی آمدن حاج قاسم به لبنان در ابتدای جنگ بسیار مهم بود. او مجبور نبود به این جا بیایید. می‌توانست به سادگی در تهران بماند و اخبار جنگ را دنبال کند یا به دمشق برود و جنگ را از نزدیکی ما پیگیری کند. در آن‌ روزها دمشق با هیچ تجاوزی از جانب اسرائیل مقابله نمی‌کرد اما حاج قاسم اصرار داشت به لبنان بیاید. در اولین روزی که رسید، دیداری داشتیم، در واقع او اولین روز جنگ از راه رسید.»
سیدحسن به خوبی می‌دانست که منبع معطر و پرنوری که هردویشان از آن جرعه جرعه سیراب شده‌اند؛ مکتب فکری امام خمینی (ره) بوده‌است. در واقع سیدحسن به همان خوبی که خودش، انقلاب و بسترهای فکری آن را می‌شناخت؛ به حلول این ارزش‌ها در وجود حاج قاسم نیز آگاه بود.
گویی تحقق رویاهای خودش را در وجود سردار می‌دید. می‌دید که چطور باورهای فکری امام در این شخص بزرگ متجلی شده‌است. و همین بود که مکتب سلیمانی را برای سیدحسن عزیز می‌کرد.
او خودش به صراحت ابراز می‌کرد که حاج قاسم را شاگرد مکتب امام ره می‌داند: «او به ما در جنگ ۳۳ روزه اسرائیل کمک کرد. فرماندهان عراقی ما می‌گویند که او همیشه در مبارزه با نیروهای تکفیری داعش در عراق و سوریه در خط مقدم حضور می‌یافت. این هم یکی دیگر از ویژگی‌های اوست. مقامات عالی نظامی معمولا پشت جبهه‌ها هستند. و لشگرها، تیپ‌ها و گردان‌ها، و به طور کلی نیروهای نظامی را کنترل می‌کنند. اما ماجرا در جبهه‌های ایران متفاوت بود. در هر مورد، تمام چیزی که می‌توانیم بگوییم این است که، مکتب حاج قاسم در حقیقت برگرفته از مکتب امام خمینی (ره)، راهنمایی‌های آیت‌الله سید علی خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی، و تجربیات دفاع مقدس بود. جنگ ایران و عراق یک تجربه‌ی فکری، فرهنگی، روان شناختی و نظامی بود. ما شاهد تجلی این تجربه بزرگ در شخصیت حاج قاسم بودیم.»
و حالا که سیدحسن شانه به شانه‌ی سردار ایستاده است؛ و از آسمان به ما نگاه می‌کند. انگار مسیری سخت اما نزدیک را برای ما می‌بیند! راهی که خودش در آن فدا شده و سردار سلیمانی نیز شهید همین مقصود است.
سردارمان می‌گفت : «ما ملت امام حسینیم، ما ملت شهادتیم، ما ملت امام حسینیم، بیا! ما منتظریم. مرد این میدان ما هستیم برای شما. شما می‌دانید این جنگ؛ یعنی نابودی همه‌ی امکانات شما. این جنگ را شما شروع می‌کنید، امّا پایانش را ما ترسیم می‌کنیم. مرد این میدان ما هستیم برای شما.»
و حالا با شهادت سید حسن نصرالله، این راه دوچندان پرنورتر شده‌است. همان‌قدر که شهید سلیمانی خطرناکتر از سردارسلیمانی بود، راه نصرالله نیز ادامه‌ایست بر حیات پرفتوح سید حسن نصرالله.


حکیمه سادات نظیری


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب