مطالب

«دلجویی»


یکشنبه , 14 خرداد 1402
«دلجویی»

اما حسابی تند شد …سکوت کردم و با دلخوری از او جدا شدم.خانه که رسیدم،خانمم گفت:حاج قاسم دوبار زنگ زد و کارت داشت.گفتم: ولش کن، خودش دوباره زنگ میزنه.مطمئن بودم نمیگذارد این قضیه به شب بکشد.همان هم شد…زنگ زد و بی خیال دعوای چندساعت قبل مان گفت:حسن کجایی؟خونه بابت آرپی جی ها دستت دردنکنه،خیلی عالی بود.بعد هم سراغ یکی از بچه ها رو گرفت._ببینم حسن از فلونی خبرداری؟کلاً موضوع را عوض و آخرش را با شوخی وخنده جمع کرد.خودم هم یادم رفت که یک ساعت پیش مرا شسته ‌وکنار گذاشته بود…



نقل از :حسن پلارک،فکه ۲۰۲
۰


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب