همان شب که همه ما بست نشسته بودیم جلوی تلویزیون و گوشی توی دستمان، لحظه به لحظه اخبار را بررسی می کردیم، حاج قاسم آن بالا ایستاده بود کنار حاج حسن طهرانی مقدم و با انگشت اشاره، پهبادها را نشان میداد. شاید دوتا رفیق قدیمی، عین عکسهای همان دوران، تکیه زده بودند به شانه هم و از آرزوهایشان میگفتند. شاید حاج حسن گفته بوده میخواسته نابودی اسرائیل را ببیند و حاج قاسم دست های ستبرش را نشانده بود روی شانه رفیق و حرف از فرداها زده بود. از آن روزهایی که در قدس، صف به صف قامت میبندیم و نماز میخوانیم. تکبیرهای آخر نمازمان که تمام شد، اشک یواش از گوشه چشممان راه میگیرد. جای خالی حاج قاسم و پدر موشکی ایران، ابر میآورد به چشم مان. شاید حاج صادق آنجا باشد و وقتی می خواند : قاسم نبودی ببینی قدس آزاد گشته... یکصدا بغض های توی گلویمان را رها کنیم و این داغ را برای بار چندم گریه کنیم.
حاج قاسم و حاج حسن، اهل یک کوچه بودند. سر در کوچه زده بودند شهادت! رفت و آمد این دوتا رفیق به این کوچه زیاد بود. آنقدر خوب بلد بودند چه کنند که از همان نوجوانی حاج حسن دنبال مقابله با نظام ستم شاهی بود و حاج قاسم، در شهر با ساواک دست به یقه میشد بی آنکه بترسد و از بردن اسم شاه لرزه به دلش بیفتد. حاج حسن آبان بود که به دنیا آمد. سال 1338، سرچشمه تهران شد اولین وطنش. آنوقت ها حاج قاسم راه رفتن بلد بود، حوالی سه سالگی بود و میان ایل عشایر مشق استقامت میکرد. یکی اینسر ایران بود آن یکی آن سرش. دنیا چه می دانست چطور این دوتا دلاورش را خدا کنارهم میآورد؟! دست تقدیر خدا اما جنگ را برای هردوشان خواسته بود. جنگ، فقط نبرد اسلحه با تن نبود آن سالها، میدان آبدیدگی جوانها بود و روزگار نورخیز کشور. هرکس که میرفت و یک گوشه کار دفاع را می گرفت دل به دریای بی کران شهادت زده بود. حاج حسن رفت سراغ موشکهای دشمن و کاری کرد کارستان. او آن سالها فقط پیش پایش را نمیدید. یکی دوسال جنگ تحمیلی را فقط نمی دید. روزهایی را می دید که ایران به پهنای یک جهان، دشمن دارد و از هر منفذی بر علیه کشور بهره می برند تا بلکه خللی به امنیت ملی وارد کنند. حاج حسن روزهای وحشیگری اسرائیل را آنروزها دیده بود. داستان جهانخواری آمریکا را از بر بود و میدانست روزگاری میرسد که دنیای به این بزرگی، نه با گفتمان ها بلکه با قدرت موشکی اداره میشود. حالا امروز حاج حسن طهرانی مقدم، پس از گذشت 11 سال به آرزویش نزدیک شده است. تکیه داده به شانه رفیق شفیقش، و سنگ قبر اسرائیل را نشان هم میدهند. حاج حسن مقدمات تحقق این رویا را سالها پیش فراهم کرده بود. سال 1365 وقتی لیبی در یک بدقولی دیپلماتیک، موشک اسکاد فرستاد اما کارشناسانش با قطعه های حساس ایران را ترک کردند، کار نیمه تمام ماند. کار جنگ اما از این حرفها سرش نمیشد. حاج حسن کمر همت بست و درکمتر از دوماه موشک ها را عملیاتی کرد. راکت نازعات اولین فرزند موشکی ایران بود. فرزندی که به جای اسکادهای پرهزینه که برای هدفهای مهم مورد استفاده بودند، هدف های نزدیکتر را می زد و بردش 80 تا 150 کیلومتر بود. آن سالها حاج حسن از غبار جنگ، افق های روشنی را دیده بود. شجاعت او بود که اول با غنیمت گرفتن أدوات جنگی عراقی توپخانه سپاه را راهاندازی کرد و بعد در ادامه چنان باور عمیقی به خودکفایی داشت که نازعات را تولید کرد. اما حاج حسن همچون رفیقش حاج قاسم، محدود به مرزهای ایران نبود، او به اسلام فکر می کرد. به جهانی که صلح، محور تمام دیپلماسی اش باشد. و برای همین بود که به لبنان سفر کرد و با انتقال تجربیات موشکی خود به آنان زمینه پیروزی در جنگهای 33 روزه و 22 روزه را فراهم کرد. سید حسن نصرالله ، پدرموشکی ایران را اینطور تحسین میکند : «هر زنی که در لبنان از شمال به جنوب یا بالعکس سفر میکند، این امنیت را مدیون حاج حسن آقای طهرانی مقدم است».
حاج حسن کهکشانی از تدبیر و جدیت بود. و همواره انسانهای بزرگند که روزگار را برمدار أراده خودشان خم میکنند.مقام معظم رهبری در مورد عزم شهید میفرمایند : «شما به کمک و هدایت خداوند علیم و قدیر توانستهاید کار بزرگی را به سامان برسانید. این، بار دیگر معجزه تواناییهای عزم راسخ انسان مؤمن را در معرض نگاه ما میگذارد و ما را امیدوارتر از همیشه به همت و تلاش برمیانگیزد.» حالا که پهبادهای سپاه سرتاسر آسمان جهان را درنوردیدهاند، حالا که جهان پیام مقاومت ما را گرفتهاست، جای دونفر بیشتر از همیشه خالی است. دونفری که اسرائیل از آیندهای که ترسیم کرده بودند میترسید. این آینده، حالا وعده صادق است. رویا نیست بلکه روزگاری است که در آن نفس خواهیم کشید. همانطور که حاج قاسم بعد از شهادت رفیقش گفته بود : ما نمیگذاریم بعد از شهادت حاج حسن، سیستم موشکی کشور زمین بماند. حالا این سیستم موشکی به جایی رسیده که سیلی محکمی به ابرقدرتهای دنیا میزند واین تازه آغاز ماجراست. شاید یکی از همین روزها وسالها دوباره حاج قاسم تکیه به شانه رفیقش، عین عکسهای دوران جنگشان، رو به خاک فلسطین نگاه کنند و لبخند معناداری بزنند. شاید آنشبی که ما قدس را فتح میکنیم و بغض های چندین ساله را رها، حاج قاسم هم اشک رفیقش را پاک کند و با هم الله اکبر فتح سربدهند.
حکیمه سادات نظیری
حاج قاسم و حاج حسن، اهل یک کوچه بودند. سر در کوچه زده بودند شهادت! رفت و آمد این دوتا رفیق به این کوچه زیاد بود. آنقدر خوب بلد بودند چه کنند که از همان نوجوانی حاج حسن دنبال مقابله با نظام ستم شاهی بود و حاج قاسم، در شهر با ساواک دست به یقه میشد بی آنکه بترسد و از بردن اسم شاه لرزه به دلش بیفتد. حاج حسن آبان بود که به دنیا آمد. سال 1338، سرچشمه تهران شد اولین وطنش. آنوقت ها حاج قاسم راه رفتن بلد بود، حوالی سه سالگی بود و میان ایل عشایر مشق استقامت میکرد. یکی اینسر ایران بود آن یکی آن سرش. دنیا چه می دانست چطور این دوتا دلاورش را خدا کنارهم میآورد؟! دست تقدیر خدا اما جنگ را برای هردوشان خواسته بود. جنگ، فقط نبرد اسلحه با تن نبود آن سالها، میدان آبدیدگی جوانها بود و روزگار نورخیز کشور. هرکس که میرفت و یک گوشه کار دفاع را می گرفت دل به دریای بی کران شهادت زده بود. حاج حسن رفت سراغ موشکهای دشمن و کاری کرد کارستان. او آن سالها فقط پیش پایش را نمیدید. یکی دوسال جنگ تحمیلی را فقط نمی دید. روزهایی را می دید که ایران به پهنای یک جهان، دشمن دارد و از هر منفذی بر علیه کشور بهره می برند تا بلکه خللی به امنیت ملی وارد کنند. حاج حسن روزهای وحشیگری اسرائیل را آنروزها دیده بود. داستان جهانخواری آمریکا را از بر بود و میدانست روزگاری میرسد که دنیای به این بزرگی، نه با گفتمان ها بلکه با قدرت موشکی اداره میشود. حالا امروز حاج حسن طهرانی مقدم، پس از گذشت 11 سال به آرزویش نزدیک شده است. تکیه داده به شانه رفیق شفیقش، و سنگ قبر اسرائیل را نشان هم میدهند. حاج حسن مقدمات تحقق این رویا را سالها پیش فراهم کرده بود. سال 1365 وقتی لیبی در یک بدقولی دیپلماتیک، موشک اسکاد فرستاد اما کارشناسانش با قطعه های حساس ایران را ترک کردند، کار نیمه تمام ماند. کار جنگ اما از این حرفها سرش نمیشد. حاج حسن کمر همت بست و درکمتر از دوماه موشک ها را عملیاتی کرد. راکت نازعات اولین فرزند موشکی ایران بود. فرزندی که به جای اسکادهای پرهزینه که برای هدفهای مهم مورد استفاده بودند، هدف های نزدیکتر را می زد و بردش 80 تا 150 کیلومتر بود. آن سالها حاج حسن از غبار جنگ، افق های روشنی را دیده بود. شجاعت او بود که اول با غنیمت گرفتن أدوات جنگی عراقی توپخانه سپاه را راهاندازی کرد و بعد در ادامه چنان باور عمیقی به خودکفایی داشت که نازعات را تولید کرد. اما حاج حسن همچون رفیقش حاج قاسم، محدود به مرزهای ایران نبود، او به اسلام فکر می کرد. به جهانی که صلح، محور تمام دیپلماسی اش باشد. و برای همین بود که به لبنان سفر کرد و با انتقال تجربیات موشکی خود به آنان زمینه پیروزی در جنگهای 33 روزه و 22 روزه را فراهم کرد. سید حسن نصرالله ، پدرموشکی ایران را اینطور تحسین میکند : «هر زنی که در لبنان از شمال به جنوب یا بالعکس سفر میکند، این امنیت را مدیون حاج حسن آقای طهرانی مقدم است».
حاج حسن کهکشانی از تدبیر و جدیت بود. و همواره انسانهای بزرگند که روزگار را برمدار أراده خودشان خم میکنند.مقام معظم رهبری در مورد عزم شهید میفرمایند : «شما به کمک و هدایت خداوند علیم و قدیر توانستهاید کار بزرگی را به سامان برسانید. این، بار دیگر معجزه تواناییهای عزم راسخ انسان مؤمن را در معرض نگاه ما میگذارد و ما را امیدوارتر از همیشه به همت و تلاش برمیانگیزد.» حالا که پهبادهای سپاه سرتاسر آسمان جهان را درنوردیدهاند، حالا که جهان پیام مقاومت ما را گرفتهاست، جای دونفر بیشتر از همیشه خالی است. دونفری که اسرائیل از آیندهای که ترسیم کرده بودند میترسید. این آینده، حالا وعده صادق است. رویا نیست بلکه روزگاری است که در آن نفس خواهیم کشید. همانطور که حاج قاسم بعد از شهادت رفیقش گفته بود : ما نمیگذاریم بعد از شهادت حاج حسن، سیستم موشکی کشور زمین بماند. حالا این سیستم موشکی به جایی رسیده که سیلی محکمی به ابرقدرتهای دنیا میزند واین تازه آغاز ماجراست. شاید یکی از همین روزها وسالها دوباره حاج قاسم تکیه به شانه رفیقش، عین عکسهای دوران جنگشان، رو به خاک فلسطین نگاه کنند و لبخند معناداری بزنند. شاید آنشبی که ما قدس را فتح میکنیم و بغض های چندین ساله را رها، حاج قاسم هم اشک رفیقش را پاک کند و با هم الله اکبر فتح سربدهند.
حکیمه سادات نظیری
نظر
ارسال نظر برای این مطلب