روز یکم تیرماه ۹۴، همراه حاج قاسم با ماشین در شهر درعا، در حال حرکت بودیم. به منطقهای رسیدیم که یکی از ماشینهای ما منفجر شده بود؛ و در حال سوختن بود… متوجه شدیم «علی امرایی»، «ابراهیم غفاری» و «محمد حمیدی» سوار بر این ماشین، قصد رفتن به دمشق را داشتهاند. که ماشینشان مورد اصابت موشک… قرار میگیرد. هر سه… به شهادت رسیده بودند. و تکههای بدنشان اطراف ماشین پخش شده بود. بچهها خواستند بروند پیکر شهدا را جمع کنند. که حاجقاسم گفت:« کسی به چیزی دست نزنه. تکههای بدن این شهدا رو خودم میخوام جمع کنم.»… بعد رفت جلو و با حوصله بقایای پیکر سوخته و قطعه قطعه شده این سه شهید را جمع کرد… در تمام این لحظات اشکش قطع نمیشد و گریه میکرد. زمانی که کارش تمام شد؛ به ما گفت:« اینا برای ماشینی که من توش بودم نقشه کشیده بودند؛ و اشتباهی به جای ماشین ما، ماشین این بچهها رو زدند.
زهره مومنیان
۰
نظر
ارسال نظر برای این مطلب