شین.شین
سال ۱۳۶۵، پرستار بیمارستان گلستان اهواز بودم. بخش مخصوصی را برای رزمندگانی که شیمیایی شده بودند در نظر گرفتیم.
مجروحان شیمیایی که فقط تحت تاثیر گازهای تاولزا قرار گرفته بودند در یک قسمت از بخش بستری کردیم. یک سری مراقبتهای ویژه نیاز داشتند. آنتیبیوتیکهایشان حتما باید سر ساعت مشخصی تزریق میشد. گازهای شیمیایی با ایجاد تاولهای متعدد در بدن، باعث از دست رفتن حجم زیادی از آب میشدند. دکتر بخش، سفارش کرده بود مایعات جانشین کننده مثل سرم، خون و سرمهای ژینگل بهشان بزنیم. برای مجروحان شیمیایی نمیتوانستیم کار زیادی کنیم. قلبم درد میگرفت وقتی رزمندههای کم سن و سال شیمیایی را میدیدم. باید ساعت به ساعت دستکش دستمان میکردیم و با آب ولرم محل تاولها را شستوشو میدادیم.
از آنجایی که احتمال آلودگی بالا بود؛ باید با دستکش کار میکردیم. برای آنهایی که تاول بزرگ و دردناک داشتند؛ امکان شستن آنها وجود نداشت. ملحفه خیس میکردیم و میکشیدیم روی بدنشان.
یکی از رزمندگان وقتی که رسید توسط دکتر معاینه شد. دکتر تشخیص داد در اندام داخلی، روده و ریههایش تاول زده. از بیمارستان صحرایی انتقالش داده بودند به بیمارستان ما. وضع این رزمنده خیلی بد بود. به خاطر شرایط خاص و تاولهای بزرگی که روی بدنش داشت؛ سعی میکردیم از او مراقبت کنیم تا به انتقالیهای تهران برسد. اما تنها چند ساعت طول کشید تا شهید شد. او را یادم مانده بود. دلم به حال خواهر و مادر بیچارهاش میسوخت. جوان رعنایشان هرچند که به خواسته قلبیاش رسیده بود، اما درد زیادی را تحمل کرد.
چند روز بعد تعدادی از فرماندهان برای سرکشی به شرایط و امکانات بیمارستان امدند. معمولا پیش از هر عملیات، شرایط بررسی میشد تا همه چیز آمادهی پذیرش مجروحان باشد. در آن بازرسی شهید سلیمانی رحمتاللهعلیه هم تشریف آوردند.
آن روز ما متوجه شدیم آن رزمنده شیمیایی که وضع بدی داشت از دوستان سردار سلیمانی بوده است. سردار تعریف کرد:
«در اولین شیمیایی که قبل از عملیات والفجر8 زده شد محمدرضا مرادی به شهادت رسید. او را تشییع کردند. دوستش رفت داخل قبر تلقین را انجام داد، آمد جبهه پیش من. نمیدانم آیا همه قلبها این را باور میکنند یا نه، گفت «من وقتی رفتم داخل قبر خواستم سر محمدرضا را بالا بگیرم این سنگ لحد را بگذارم زیر سر او، دستم را که دراز کردم دیدم او بلند شد. سرش را بلند کرد.» گفت «من از خدا خواستم مثل او تا سال او به شهادت برسم.» همان طور شیمیایی شد و بعد هم به شهادت رسید.
رقیه پورحنیفه
سال ۱۳۶۵، پرستار بیمارستان گلستان اهواز بودم. بخش مخصوصی را برای رزمندگانی که شیمیایی شده بودند در نظر گرفتیم.
مجروحان شیمیایی که فقط تحت تاثیر گازهای تاولزا قرار گرفته بودند در یک قسمت از بخش بستری کردیم. یک سری مراقبتهای ویژه نیاز داشتند. آنتیبیوتیکهایشان حتما باید سر ساعت مشخصی تزریق میشد. گازهای شیمیایی با ایجاد تاولهای متعدد در بدن، باعث از دست رفتن حجم زیادی از آب میشدند. دکتر بخش، سفارش کرده بود مایعات جانشین کننده مثل سرم، خون و سرمهای ژینگل بهشان بزنیم. برای مجروحان شیمیایی نمیتوانستیم کار زیادی کنیم. قلبم درد میگرفت وقتی رزمندههای کم سن و سال شیمیایی را میدیدم. باید ساعت به ساعت دستکش دستمان میکردیم و با آب ولرم محل تاولها را شستوشو میدادیم.
از آنجایی که احتمال آلودگی بالا بود؛ باید با دستکش کار میکردیم. برای آنهایی که تاول بزرگ و دردناک داشتند؛ امکان شستن آنها وجود نداشت. ملحفه خیس میکردیم و میکشیدیم روی بدنشان.
یکی از رزمندگان وقتی که رسید توسط دکتر معاینه شد. دکتر تشخیص داد در اندام داخلی، روده و ریههایش تاول زده. از بیمارستان صحرایی انتقالش داده بودند به بیمارستان ما. وضع این رزمنده خیلی بد بود. به خاطر شرایط خاص و تاولهای بزرگی که روی بدنش داشت؛ سعی میکردیم از او مراقبت کنیم تا به انتقالیهای تهران برسد. اما تنها چند ساعت طول کشید تا شهید شد. او را یادم مانده بود. دلم به حال خواهر و مادر بیچارهاش میسوخت. جوان رعنایشان هرچند که به خواسته قلبیاش رسیده بود، اما درد زیادی را تحمل کرد.
چند روز بعد تعدادی از فرماندهان برای سرکشی به شرایط و امکانات بیمارستان امدند. معمولا پیش از هر عملیات، شرایط بررسی میشد تا همه چیز آمادهی پذیرش مجروحان باشد. در آن بازرسی شهید سلیمانی رحمتاللهعلیه هم تشریف آوردند.
آن روز ما متوجه شدیم آن رزمنده شیمیایی که وضع بدی داشت از دوستان سردار سلیمانی بوده است. سردار تعریف کرد:
«در اولین شیمیایی که قبل از عملیات والفجر8 زده شد محمدرضا مرادی به شهادت رسید. او را تشییع کردند. دوستش رفت داخل قبر تلقین را انجام داد، آمد جبهه پیش من. نمیدانم آیا همه قلبها این را باور میکنند یا نه، گفت «من وقتی رفتم داخل قبر خواستم سر محمدرضا را بالا بگیرم این سنگ لحد را بگذارم زیر سر او، دستم را که دراز کردم دیدم او بلند شد. سرش را بلند کرد.» گفت «من از خدا خواستم مثل او تا سال او به شهادت برسم.» همان طور شیمیایی شد و بعد هم به شهادت رسید.
رقیه پورحنیفه
نظر
ارسال نظر برای این مطلب