از راه که رسید، بابا را بُرد حمام.بعد هم خودش لباسهای حاج حسن را شست. نشست کنار بابا.دستهای زمخت و چروک خوردهاش را توی دست گرفت.سرش را پایین آورد و دستش را بوسید.بعد رفت پایین پای حاج حسن.جورابهای حاجی را درآورد.سرش را خَم کرد و لبهایش را گذاشت کف پاهای بابا …
ابراهیم شهریاریسلیمانی عزیز، ص۷۶
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب