مطالب

حیثیت در گرو تدبیر


شنبه , 3 تیر 1402
حیثیت در گرو تدبیر

صدای خِس خِس بی­سیم پشت سر هم می ­آمد. ناغافل مرد چینی را انداخته بودند توی ماشین و با خودشان برده بودند. . در بحبوحه ­ی آشوب و بلوا،گروگانگیری برایشان منبع تامین بودجه به حساب می­ آمد. پیغام پسغام می فرستادند که این را بدهید، آن را بدهید تا آزاد شود، وگرنه خلاصش می­کنیم. مابین خس خس بیسیم­، صدای مبهمی آمد: «حاجی خودش توراهه، می­رسونه خودش رو به شما. »



حاج قاسم مثل همیشه خودش آمد ایستاد وسط ماجرا. معتقد بود هیچ گونه نباید به اشرار باج داد. تویوتای خاکی رنگ، بعد از پیچ رودخانه، متوقف شد. حاج قاسم پیاده می­شود همراه چند سرباز و فرمانده که جلیقه ضد گلوله پوشیده­ و تفنگ به دست هستند. نقشه منطقه را روی کاپوت ماشین می­گذارد و فرمانده را صدا می­زند. بعد از لحظاتی سوار بر ماشین شده، به راه خود ادامه می­دهد.



اول از همه مخفیگاه اشرار را پیدا کرد. همراه گروگان رفته بودند روستای دامنه کوه کُلمرز در کهنوج. تیغ آفتاب بُران است. آرنج راستش را به قاب پنجره ماشین تکیه داده. دستانش بیرون از پنجره تکان میخورد و باد گوشه چفیه­ اش را در هوا به رقص در­آورده. صدای ریگ­ها­ست که در در گیر و دار با چرخ­های ماشین، سکوت مطلق بیابان را می ­شکند.



آقا این مسئله حیثیتیه! پای کشور در میونه. خیلی باید مراقب باشیم. اگر گروگان کشته بشه، توی بوق و کرنا می­ کنند که اشرار، تبعه چین را گرفتند و کشتند و ایران هم نتوانست کاری بکند.



صدای خس خس بی­سیم می ­آید.



حاجی ما منتظر دستوریم. شروع کنیم؟



تا چند دقیقه دیگه می­رسم.



حاج قاسم فرماندهی بود که ابتدا خودش جلو حرکت می­کرد تا نیروهایش احساس کنند فرمانده سپر و امنیتی برای آنهاست. این باعث خودباوری، رشادت و دلاوری بین نیروها می­شد و هر سدی را می­توانستند بشکنند. ماشینی که خیلی وضعیت مناسبی ندارد از روی رمل­ها، عبور می­کند. هلی­کوپترها بالای منطقه در حال پرواز بودند. خودروها محاصره زمینی اشرار را کامل می­کردند. کوه محاصره شد. پس از عبور از دامنه کوه، سربازها مشرف به اشرار، روی شکم دراز کشیده، سنگر گرفتند. حاجی بدون اسلحه، تکیه­ اش به کوه است و منطقه را با تیزبینی می­کاود.



تا جاییکه میشه نباید خیلی درگیر و دست به اسلحه بشیم. باید بهشون فشار بیاریم.



سکوت شب همه ­جا را گرفته. چند قدمی بر­می­دارد. نگاهش به دورهاست. بی­سیم را بالا می­ آورد. نزدیکتر به دهانش گذاشت.



برق منطقه را قطع کنید.



صدای تیر و تیربار در هم می­پیچد. چیزی دیده نمی­شد. آسمان شب، به مانند بوم نقاشی شده بود که با نورهای تیراندازی، نقاشی شده. در نهایت بعد از یک درگیری مختصر، آزادی گروگان بخت برگشته حاصل شد. تدبیر و حرکت قاطع سردار، در آن اراضی بیابانی، ناجی شد. حیثیت ملتی در گرو این عمل بود. هم گروگان چینی را صحیح و سلامت آزاد کرد، هم باج نداد.



راوی: حجت­ الاسلام و المسلمین اصغر عسگری



منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۷



خدیجه بهرامی نیا
۰


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

نیک‌بخت آن که تو در هر دو جهانش باشی...
سه شنبه , 4 اردیبهشت 1403

نیک‌بخت آن که تو در هر دو جهانش باشی...

شوق دیدار تو دارم...
دوشنبه , 3 اردیبهشت 1403

شوق دیدار تو دارم...

من ماندم و او رفت و نیامد...
یکشنبه , 2 اردیبهشت 1403

من ماندم و او رفت و نیامد...

بنازم این همه ایمان و ایثار...
یکشنبه , 2 اردیبهشت 1403

بنازم این همه ایمان و ایثار...