هر چند وقت یکبار حاجی به منزل ما می آمد و همیشه به سید سفارش میکرد و میگفت: تو برای اینها (خانواده) چه میکنی؟ یک خانه و ماشین گرفتی به این بدبختها دادی، فکر کردی هنر کردی؟!
تو شب و روز داری کار میکنی، حاجخانم از تو راضی است؟!
سید با لبخند می گفت: بله راضی هست، حاجخانم را راضی نگه میداریم. زمانی هم که ساکن سوریه بودیم سردار سلیمانی هر وقت به دمشق میآمد حتماً زنگ میزد...
گاهی هم به من میگفت: حاج خانم! نه مادر شهید شدی و نه همسر شهید!
می خندیدم و می گفتم: عُرضه ندارم حاجی، میخواهید یک تفنگ بدهید خودم حاجآقا را بکشم!
شوخی میکردیم، همیشه و هر وقت با ما صحبت میکرد دل ما را به دست میآورد و می گفت حلالمان کنید.
راوی: همسر شهید
تو شب و روز داری کار میکنی، حاجخانم از تو راضی است؟!
سید با لبخند می گفت: بله راضی هست، حاجخانم را راضی نگه میداریم. زمانی هم که ساکن سوریه بودیم سردار سلیمانی هر وقت به دمشق میآمد حتماً زنگ میزد...
گاهی هم به من میگفت: حاج خانم! نه مادر شهید شدی و نه همسر شهید!
می خندیدم و می گفتم: عُرضه ندارم حاجی، میخواهید یک تفنگ بدهید خودم حاجآقا را بکشم!
شوخی میکردیم، همیشه و هر وقت با ما صحبت میکرد دل ما را به دست میآورد و می گفت حلالمان کنید.
راوی: همسر شهید
نظر
ارسال نظر برای این مطلب