مطالب

حلالمان کنید...


سه شنبه , 17 مهر 1403
حلالمان کنید...
هر چند وقت یکبار حاجی به منزل ما می آمد و همیشه به سید سفارش می‌کرد و می‌گفت: تو برای اینها (خانواده) چه می‌کنی؟ یک خانه و ماشین گرفتی به این بدبخت‌ها دادی، فکر کردی هنر کردی؟!

تو شب و روز داری کار می‌کنی، حاج‌خانم از تو راضی است؟!
سید با لبخند می گفت: بله راضی هست، حاج‌خانم را راضی نگه می‌داریم. زمانی هم که ساکن سوریه بودیم سردار سلیمانی هر وقت به دمشق می‌آمد حتماً زنگ می‌زد...

گاهی هم به من می‌گفت: حاج خانم! نه مادر شهید شدی و نه همسر شهید!

می خندیدم و می گفتم: عُرضه ندارم حاجی، می‌خواهید یک تفنگ بدهید خودم حاج‌آقا را بکشم!
شوخی می‌کردیم، همیشه و هر وقت با ما صحبت می‌کرد دل ما را به دست می‌آورد و می گفت حلالمان کنید.

راوی: همسر شهید


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

فرماندهٔ کتاب‌خوان
یکشنبه , 27 آبان 1403

فرماندهٔ کتاب‌خوان

کاغذ را از دستم قاپید...
شنبه , 26 آبان 1403

کاغذ را از دستم قاپید...