نقل است روزی در بازار برده فروشها، یوسف علیهالسلام را میفروختند. پیرزنی با دوک نخی در صف خریداران ایشان ایستاده بود! اما دوک نخ او کجا و خریدن یوسفعلیهالسلام کجا. این نقل و حکایت معلوم نیست واقعیست یا نه. اما یکی از معدود روایتهای مردمی و حاشیهای، از قصههای حضرت یوسفعلیهالسلام است؛ که زیبایی و تاثیر جمال یوسفعلیهالسلام، بر مردم شهر را، به خوبی به تصویر میکشد.
حاجقاسم سلیمانی بهعنوان سیدالشهدای مقاومت، با وقف زندگی خود در مسیر مقاومت، ثمرات و دستاوردهای عظیمی را، برای مردم ایران و منطقه به ارمغان آورد. این شهید عزیز پس از شهادت نیز با تشییعجنازهی میلیونی خود، در کشورهای ایران و عراق، پیام «مقاومت تا شهادت» را به گوش جهانیان رسانید.
روایت خاطرات زندانیان بحرین از شنیدن خبر شهادت شهید سلیمانی، و ابراز علاقۀ آنها به این شهید، بخشی از ثمرات و دستاوردهای این پیغام جهانی شهید سلیمانی است. که نشانگر درستی و استواری مسیر او و همراهان شهیدش است.
مردانی در سوگ شهید سلیمانی گریه میکنند؛ که برخی از آنها تاکنون او را از نزدیک ندیدهاند. با هدف آزادی جنگیدند. و هماکنون در بند زندانهای آلخلیفه هستند؛ اما همچنان استوار و امیدوار به گرفتن انتقام خون فرماندۀ خودشان مقاومت میکنند.
وقتی از حسین(زندانی بحرینی)، دربارۀ وضعیت بحرین، بعد از شهادت حاجقاسم، سؤال کردم، گفت.
«شیعیان بحرین همچون سایر مردم آزادیخواه جهان، روزها و شبهای زیادی برای حاجقاسم راهپیمایی و عزاداری بر پا کردند. جوانان و مردم انقلابی، شبانه به پخش شبنامه و شعارنویسی در رثای شهدای مقاومت مشغول بودند. و روی دیوارهای شهر مینوشتند، «کُلُّنا قاسم!»»
حاشیههایی در متن شهادت سردار و یارانش وجود دارد که مانند حاشیههای تاریخ اسلام دفاع مقدس پیاده روی اربعین و... خواندنی و پرثمر و هویت بخشاند.
روایت اول : سحرگاه هولناک
سحر، زمان ملاقات عاشقان با معبود است. سحر آن روز، معنویت و آرامشی عجیب بر زندان حاکم بود. یکی از برادرها، هراسان اخباری را که توانسته بود از زندانبانها بشنود، برایمان نقل کرد. خبرها ضد و نقیض بود. برخی میگفتند دروغ است؛ و برخی هم آرام آرام اشک میریختند. خبر دردناکی که آرزو میکردیم شایعه باشد؛ تبدیل به حقیقت تلخی شد.که قلبهایمان نمیخواست باورش کند. وقتی خبر برای همهمان تأیید شد، زندان از صدای گریهها پر شد.
هنوز نالههای آن سحر زندانیان برای حاج قاسم، مثل ناقوس در گوشم میپیچد. زندانیان جوری گریه میکردند،که انگار پدری را از دست دادهاند. آن سحرگاه بسیار هولناک و به معنای واقعی کلمه استثنایی بود.
آن روزها را با گریه و دعا سپری کردیم. و خودمان را این طور دلداری میدادیم که آنها بزرگتر از زندگی مادی بودند. و تنها شهادت برازندهشان بود. آن روزها فکر میکردیم، سختترین لحظات را سپری میکنیم. تا روزی که تصویر گریهی سید القائد، آیتاللهخامنهای را در فراق سردار سلیمانی دیدیم. ای کاش میمردیم و این اشکهای جگرسوز را نمیدیدیم.
روایت دوم: شایعه یا واقعیت؟
فضای زندان پر از صدای گفتگو و خندهی زندانیان بود. اما به محض شنیدن خبر شهادت، سکوت حاکم شد. از همدیگر پرسیدیم حالا باید خبر را باور کنیم یا دروغ است؟
این کانالهای خبری دروغگو هستند و اخبار ساختگی پخش میکنند. تا مقاومت را از نظر روانی شکست دهند؛ و پیروزیهای خیالی برای خودشان رقم بزنند. باید تا فردا منتظر میماندیم. گذر زمان به تنهایی برای اثبات صحت و سقم این خبر کافی بود.
با هزاران بیم منتظر بودیم. گاهی با خومان میگفتیم این خبر شایعه است؛ و دعا میکردیم خدا آنان را حفظ کند. و گاهی باورمان میشد. و برای روحشان دعا میکردیم؛ تا اینکه خبر تأیید شد. طبیعتاً زندانیها نمیخواستند احساساتشان را بروز دهند اما نتوانستند؛ و بدون اراده به گریه افتادند.
روایت سوم: پدری از دست دادم
نماز صبح را با تعقیبات خواندم. خواب بر من غلبه کرد؛ و چرتی زدم هیچوقت فکر نمیکردم آن صبح قرار است، به گونهای وحشتناک بیدار شوم. وحشت از دست دادن و فقدان. وحشت دوست داشتن و دور شدن.
یکی از دوستان برای صبحانه بیدارم کرد و گفت.
«اخباری درباره شهادت حاج قاسم سلیمانی، شنیدهام اما صحت و سقمش را نمیدانم.»
وقتی این خبر را شنیدم شوکه شدم. از جایم بلند شدم. از هول و هراس نمیدانستم کجا بروم، یا چه کار کنم. از زمان شنیدن خبر، تا تأیید آن چند دقیقهای بیشتر طول نکشید. اما انگار سالیان سال بود که در این غم و ماتم فرو رفته بودم.
ترس و غصه همهی وجودم را فراگرفت. پیش از این چنین حسی را هیچوقت اینگونه عمیق لمس نکرده بودم. حسی که شاید فقط یکبار، و خیلی پیش از آن، برای از دست دادن عزیزترین نزدیکانم تجربه کرده بودم.
اما این خبر طوفانی بود؛ که تمام وجودم را فرا گرفت. لبه تخت نشسته بودم و اشک میریختم. اشکی که با هیچ التیامی آرام نمیگرفت. نتوانستم اشکهایم را از برادرانم مخفی کنم. انگار که پدری را از دست داده بودم.
روایت چهارم: خبری فوری
دقیقاً سوم ژانویه ۲۰۲۰ بعد از نماز جماعت صبح، کانال «العربیه» خبری فوری پخش کرد. «کشته شدن قاسم سلیمانی» من به خبر اهمیتی ندادم؛ و با خودم گفتم: «عجب دروغهایی!»
با گذشت مدتی کوتاه؛ اخباری که حکایت از شهادت داشت بیشتر شد. و شهادت حاج قاسم سلیمانی تأیید شد. اگر بگویم شوکه شدم، دروغ گفتهام. چون من اصلاً خبر را باور نکردم.
دلم خون، و چشمانم پر از اشک بود. و سراپای وجودم لبریز این امید که خبر تکذیب خواهد شد. احساس میکردم که اسلام بخش عظیمی از حامیانش، و یکی از لشکریانش را از دست داده است. همان جا روی سجادهام ماندم؛ و اشک ریختم اشک تنها تسلای من بود. بعد از اینکه خبر شهادت حاج قاسم سلیمانی، و یار دیرینش حاج ابو مهدی المهندس، تائید شد. این عبارات را با خودمم تکرار میکردم.
«بسم الله الرحمن الرحيم، يا زهراء، اللهم صل على مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد و عجل فَرَجَهُم و وَالْعَنْ عَدُوِّهُم أَرنا فيهم عَجائِبَ قُدرَتِكَ.»
برخی از زندانیان بحرینی که پدر یا مادر آنها تابعیت ایرانی داشتند. پس از اتمام زندان به ایران تبعید شدند. اکنون در کشور ما بسیاری از انقلابیون بحرینی در شهرهایی همچون قم و مشهد سکونت دارند. و در تلاش هستند با فعالیتهای رسانهای و فرهنگی صدای انقلاب خودشان را، به گوش بقیه مسلمانان برسانند. افراد بحرینی تبعید شده سعی میکنند تا ارتباط خودشان را با انقلاب و رهبران در زندان حفظ کنند؛ و برای رساندن پیام آن به بیرون از زندان تلاش.
محور مقاومت و حاج قاسم سلیمانی در جریانات انقلاب این کشور، و پس از آن، پیوندی جدید و ناگسستنی با جوانان بحرین برقرار کردند. در یکی از مصاحبههای خود با یکی از انقلابیون بحرین، به نام سید مرتضی. به او گفتم.
«چگونه این همه شکنجه را تحمل کردی و طاقت آوردی؟» میگفت.
«من وقتی شکنجه میشدم فقط به هدف خودم که پیوستن به شهدای مقاومت بود فکر میکردم و بارها پیش میآمد که من و دیگران، زیر شکنجه، اسم شهدای مقاومت و سرداران محور مقاومت را میگفتیم؛ و این منجر می شد تا شکنجهگران بیشتر عصبانی شوند.»
زهره مومنیان
حاجقاسم سلیمانی بهعنوان سیدالشهدای مقاومت، با وقف زندگی خود در مسیر مقاومت، ثمرات و دستاوردهای عظیمی را، برای مردم ایران و منطقه به ارمغان آورد. این شهید عزیز پس از شهادت نیز با تشییعجنازهی میلیونی خود، در کشورهای ایران و عراق، پیام «مقاومت تا شهادت» را به گوش جهانیان رسانید.
روایت خاطرات زندانیان بحرین از شنیدن خبر شهادت شهید سلیمانی، و ابراز علاقۀ آنها به این شهید، بخشی از ثمرات و دستاوردهای این پیغام جهانی شهید سلیمانی است. که نشانگر درستی و استواری مسیر او و همراهان شهیدش است.
مردانی در سوگ شهید سلیمانی گریه میکنند؛ که برخی از آنها تاکنون او را از نزدیک ندیدهاند. با هدف آزادی جنگیدند. و هماکنون در بند زندانهای آلخلیفه هستند؛ اما همچنان استوار و امیدوار به گرفتن انتقام خون فرماندۀ خودشان مقاومت میکنند.
وقتی از حسین(زندانی بحرینی)، دربارۀ وضعیت بحرین، بعد از شهادت حاجقاسم، سؤال کردم، گفت.
«شیعیان بحرین همچون سایر مردم آزادیخواه جهان، روزها و شبهای زیادی برای حاجقاسم راهپیمایی و عزاداری بر پا کردند. جوانان و مردم انقلابی، شبانه به پخش شبنامه و شعارنویسی در رثای شهدای مقاومت مشغول بودند. و روی دیوارهای شهر مینوشتند، «کُلُّنا قاسم!»»
حاشیههایی در متن شهادت سردار و یارانش وجود دارد که مانند حاشیههای تاریخ اسلام دفاع مقدس پیاده روی اربعین و... خواندنی و پرثمر و هویت بخشاند.
روایت اول : سحرگاه هولناک
سحر، زمان ملاقات عاشقان با معبود است. سحر آن روز، معنویت و آرامشی عجیب بر زندان حاکم بود. یکی از برادرها، هراسان اخباری را که توانسته بود از زندانبانها بشنود، برایمان نقل کرد. خبرها ضد و نقیض بود. برخی میگفتند دروغ است؛ و برخی هم آرام آرام اشک میریختند. خبر دردناکی که آرزو میکردیم شایعه باشد؛ تبدیل به حقیقت تلخی شد.که قلبهایمان نمیخواست باورش کند. وقتی خبر برای همهمان تأیید شد، زندان از صدای گریهها پر شد.
هنوز نالههای آن سحر زندانیان برای حاج قاسم، مثل ناقوس در گوشم میپیچد. زندانیان جوری گریه میکردند،که انگار پدری را از دست دادهاند. آن سحرگاه بسیار هولناک و به معنای واقعی کلمه استثنایی بود.
آن روزها را با گریه و دعا سپری کردیم. و خودمان را این طور دلداری میدادیم که آنها بزرگتر از زندگی مادی بودند. و تنها شهادت برازندهشان بود. آن روزها فکر میکردیم، سختترین لحظات را سپری میکنیم. تا روزی که تصویر گریهی سید القائد، آیتاللهخامنهای را در فراق سردار سلیمانی دیدیم. ای کاش میمردیم و این اشکهای جگرسوز را نمیدیدیم.
روایت دوم: شایعه یا واقعیت؟
فضای زندان پر از صدای گفتگو و خندهی زندانیان بود. اما به محض شنیدن خبر شهادت، سکوت حاکم شد. از همدیگر پرسیدیم حالا باید خبر را باور کنیم یا دروغ است؟
این کانالهای خبری دروغگو هستند و اخبار ساختگی پخش میکنند. تا مقاومت را از نظر روانی شکست دهند؛ و پیروزیهای خیالی برای خودشان رقم بزنند. باید تا فردا منتظر میماندیم. گذر زمان به تنهایی برای اثبات صحت و سقم این خبر کافی بود.
با هزاران بیم منتظر بودیم. گاهی با خومان میگفتیم این خبر شایعه است؛ و دعا میکردیم خدا آنان را حفظ کند. و گاهی باورمان میشد. و برای روحشان دعا میکردیم؛ تا اینکه خبر تأیید شد. طبیعتاً زندانیها نمیخواستند احساساتشان را بروز دهند اما نتوانستند؛ و بدون اراده به گریه افتادند.
روایت سوم: پدری از دست دادم
نماز صبح را با تعقیبات خواندم. خواب بر من غلبه کرد؛ و چرتی زدم هیچوقت فکر نمیکردم آن صبح قرار است، به گونهای وحشتناک بیدار شوم. وحشت از دست دادن و فقدان. وحشت دوست داشتن و دور شدن.
یکی از دوستان برای صبحانه بیدارم کرد و گفت.
«اخباری درباره شهادت حاج قاسم سلیمانی، شنیدهام اما صحت و سقمش را نمیدانم.»
وقتی این خبر را شنیدم شوکه شدم. از جایم بلند شدم. از هول و هراس نمیدانستم کجا بروم، یا چه کار کنم. از زمان شنیدن خبر، تا تأیید آن چند دقیقهای بیشتر طول نکشید. اما انگار سالیان سال بود که در این غم و ماتم فرو رفته بودم.
ترس و غصه همهی وجودم را فراگرفت. پیش از این چنین حسی را هیچوقت اینگونه عمیق لمس نکرده بودم. حسی که شاید فقط یکبار، و خیلی پیش از آن، برای از دست دادن عزیزترین نزدیکانم تجربه کرده بودم.
اما این خبر طوفانی بود؛ که تمام وجودم را فرا گرفت. لبه تخت نشسته بودم و اشک میریختم. اشکی که با هیچ التیامی آرام نمیگرفت. نتوانستم اشکهایم را از برادرانم مخفی کنم. انگار که پدری را از دست داده بودم.
روایت چهارم: خبری فوری
دقیقاً سوم ژانویه ۲۰۲۰ بعد از نماز جماعت صبح، کانال «العربیه» خبری فوری پخش کرد. «کشته شدن قاسم سلیمانی» من به خبر اهمیتی ندادم؛ و با خودم گفتم: «عجب دروغهایی!»
با گذشت مدتی کوتاه؛ اخباری که حکایت از شهادت داشت بیشتر شد. و شهادت حاج قاسم سلیمانی تأیید شد. اگر بگویم شوکه شدم، دروغ گفتهام. چون من اصلاً خبر را باور نکردم.
دلم خون، و چشمانم پر از اشک بود. و سراپای وجودم لبریز این امید که خبر تکذیب خواهد شد. احساس میکردم که اسلام بخش عظیمی از حامیانش، و یکی از لشکریانش را از دست داده است. همان جا روی سجادهام ماندم؛ و اشک ریختم اشک تنها تسلای من بود. بعد از اینکه خبر شهادت حاج قاسم سلیمانی، و یار دیرینش حاج ابو مهدی المهندس، تائید شد. این عبارات را با خودمم تکرار میکردم.
«بسم الله الرحمن الرحيم، يا زهراء، اللهم صل على مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد و عجل فَرَجَهُم و وَالْعَنْ عَدُوِّهُم أَرنا فيهم عَجائِبَ قُدرَتِكَ.»
برخی از زندانیان بحرینی که پدر یا مادر آنها تابعیت ایرانی داشتند. پس از اتمام زندان به ایران تبعید شدند. اکنون در کشور ما بسیاری از انقلابیون بحرینی در شهرهایی همچون قم و مشهد سکونت دارند. و در تلاش هستند با فعالیتهای رسانهای و فرهنگی صدای انقلاب خودشان را، به گوش بقیه مسلمانان برسانند. افراد بحرینی تبعید شده سعی میکنند تا ارتباط خودشان را با انقلاب و رهبران در زندان حفظ کنند؛ و برای رساندن پیام آن به بیرون از زندان تلاش.
محور مقاومت و حاج قاسم سلیمانی در جریانات انقلاب این کشور، و پس از آن، پیوندی جدید و ناگسستنی با جوانان بحرین برقرار کردند. در یکی از مصاحبههای خود با یکی از انقلابیون بحرین، به نام سید مرتضی. به او گفتم.
«چگونه این همه شکنجه را تحمل کردی و طاقت آوردی؟» میگفت.
«من وقتی شکنجه میشدم فقط به هدف خودم که پیوستن به شهدای مقاومت بود فکر میکردم و بارها پیش میآمد که من و دیگران، زیر شکنجه، اسم شهدای مقاومت و سرداران محور مقاومت را میگفتیم؛ و این منجر می شد تا شکنجهگران بیشتر عصبانی شوند.»
زهره مومنیان
نظر
ارسال نظر برای این مطلب