سید حسن نصرا… :
من همیشه حاضر بودم جانم را فدایش کنم.یک روز من مشغول نماز بودم؛بعد از پایان نماز و موقع تعقیبات، این چیزی که میگویم به ذهنم رسید:اینکه ملک الموت(البته به فرض) پیش من آمده و میگوید:دارم به ایران میروم تا جان حاج قاسم را بگیرم؛ولی خداوند متعال استثنایی قائل شده و گفته بیایم سراغ تو و بگویم گزینه دیگری برای به تأخیر انداختن قبض روح قاسم سلیمانی است؛و آن، این است که جان تو را بگیریم”من در اثنای این فرضیات، داشتم با خودم فکر میکردم که به ملک الموت چه میگویم..؟
قطعاً به او خواهم گفت:جان من را بگیر و او را رها کن!حاج قاسم سلیمانی را رها کن»
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب