مطالب

تو چه کرده‌ای که سزاوار کرامت این همه عشقی؟


جمعه , 16 دی 1401
تو چه کرده‌ای که سزاوار کرامت این همه عشقی؟

هشتم تا هجدهم دی ماه دهه مقاومت در کرمان است. سومین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی است و محدودیت‌های ترافیکی اعمال شده و طبق هر سال باید از گنبد جبلیه تا گلزار شهدا را پیاده و در مسیر موکب‌ها طی کنم. مسیری که به طریق الشهدا معروف شده است. در تمام طول مسیر تا گلزار ذهنم مشغول است چرا هیچ کس نیامد مردم را دعوت کند؟! اگر امسال مهمان‌های حاج قاسم کم باشند چه؟  پیش بینی‌ام از جمعیت نهایتاً همان تعدادی است که سال گذشته دیدم. با خودم می‌گویم یادم باشد علاوه بر کارهای مردمی و زیبایی‌های مسیر، کم کاری‌های مسئولین و ضعف‌ها را هم ببینم و در وقت مناسب به مسئولین استان انتقال دهم.



وارد طریق الشهدا می‌شوم امسال جمعیت بیشتری آمده ‌اند. بوی آتش و دودی که در مسیر است باعث می شود ناخودآگاه بیت شعری در ذهنم تداعی شود به همراه تصویر سوختن خودروی حاج قاسم و همراهانش در فرودگاه بغداد؛



ققنوس را رسیدن آتش که مرگ نیست/ بگذار زنند آتش و بسیارمان کنند



ققنوس پرنده‌ای است است که از دل خاکسترش جانی دوباره می یابد و متولد می‌شود. حاج قاسم هم ققنوس وار رفت و هزاران قاسم دیگر از خاکسترش حیاتی دوباره یافتند.



امسال عمودهای مسیر شماره گذاری شده‌اند و عجیب آن است که اولین شماره‌ای که میبینم ۱۴ است. راه قدس از کربلا می‌گذرد و کسی چه می‌داند شاید امتداد این عمودها هم به قدس برسد.



موکب‌هایی از بوشهر، قم، تهران، میبد را می‌بینم که سرشان خیلی شلوغ است و مشغول پذیرایی از زوار به این فکر می‌کنم روایت موکب‌ داران  را بگذارم برای وقتی دیگر که سرشان خلوت باشد یا شاید هم بهتر باشد که امسال خدمات و پذیرایی‌های کوچک تک نفره را روایت کنم.



صدای مداحی عربی و بلندگویی که با لهجه‌ی عراقی مردم را فرا می‌خواند. چای عراقی…چای عراقی…موکب شهید ابومهدی المهندس است و من چقدر دلم برای طعم چای عراقی تنگ شده است. اما فرصت ندارم باید خودم را به بقیه موکب‌ها برسانم و دوستان مستندسازم را هم ببینم به خودم وعده می‌دهم در مسیر برگشت از چای عراقی نگذرم.



هر چند قدم آتش برپاست و دوباره و دوباره تصویر بامداد جمعه ۱۳۹۸ در فرودگاه بغداد و بیت شعر در ذهنم تداعی می‌شود.  



ققنوس را رسیدن آتش که مرگ نیست/ بگذار زنند آتش و بسیارمان کنند



شور و شوق مردم برای رسیدن به مزار حاج قاسم وصف ناشدنی است. هر چه مسیر را بیشتر طی می‌کنم جمعیت بیشتر می‌شود. خیلی باشکوه است  آن هم برای من که جمعیت سال‌های پیش را هم دیده‌ام. باورم نمیشد بدون هیچ دعوت و فراخوانی این جمعیت را ببینم. فقط آقا سید مرتضی آوینی است که می‌تواند راوی این عظمت انسانی باشد: «چه میجویی؟عشق؟ همین جاست. چه میجویی؟ انسان؟ اینجاست. همه تاریخ اینجا حاضر است. بدر و حنین و عاشورا اینجاست و شاید آن یار او هم اینجا باشد.»



دختری چادری با چهره‌ای مهربان و با تبسم کاغذهایی را با ربان رنگی بسته است و به دختران تقدیم می‌کند می خواهد با این کار کوچک خوشامد بگوید به دختران حاج قاسم.



گوشه و کنار مسیر با فاصله های کم جوان‌هایی روی زمین نشسته‌اند و کفش مهمان‌های حاج قاسم را واکس می‌زنند. موکب‌های خدماتی هم بیشتر از سال گذشته هستند.



 جلوتر که می‌روم موکب‌هایی از آذربایجان، روسیه، بلغارستان، یمن و ترکیه دیده می شود. کنجکاو می‌شوم یمنی‌ها علارغم محدودیت‌هایی که رژیم سعودی‌ برای خروج از کشورشان گذاشته‌ و حتی انتقال دارو به کشورشان با محدودیت روبروست چطور توانسته‌اند وارد ایران شوند؟ با پرس و جو متوجه می‌شوم یمنی‌هایی هستند که از سال‌های قبل از جنگ ائتلاف سعودی علیه کشورشان در ایران ساکن بوده‌اند. عکس شهدای انصارالله یمن در کنار شعار الله اکبر الموت الأمریکا الوت الإسرائیل العنه علی الیهود النصر الإسلام به همراه صوتی عربی در وصف قاسم سلیمانی که تولید خود یمنی‌هاست زینت بخش موکب‌شان است.



دهه نودی‌ها هم غرفه دارند و این هم یکی از جاذبه‌های جدید مسیر طریق الشهداست. صدای شعر خواندشان می‌آید. صدای رویش و زندگی… جلوتر موکبی دیگر است که از آنجا هم صدای بچه‌ها بلند است دارند شعر می‌خوانند. طلبه‌ای جوان ایستاده و شعر می‌خواند و بچه‌ها همراهی می کنند. چند نفری هم آن طرف‌تر دارند نقاشی می‌کشند.



فاطمیون هم سر قرار همیشگی شان هستند همان جایی که بعد از شهادت حاج قاسم موکبشان را برپا کردند. همانجایند و من می‌دانم که نباید عکس و فیلم بگیرم. کنارشان موکب نانواهای روستای ده زیار هم توسط بانوان برپا شده است. روستای ده زیار در ۳۵ کیلومتری کرمان است و به تولید نان با کیفیت و مرغوب معروف است. قرارم با دوستان مستندساز اینجاست چند دقیقه‌ای هم با دوستان مستند ساز می‌گذرد. از صبح گلزار شهدا بوده‌اند ناهار نخورده‌اند اما از این همه عشق و کرامت خوشحال‌اند و می‌گویند کاش زودترآمده بودیم وقت کوتاه است و سوژه زیاد. آخرین لوکیشن‌شان را هم با موکب‌داران آذربایجان می‌گیرند. از دوستانم خداحافظی می‌کنم و به سمت گلزار شهدا می‌روم.



موکب‌ها هم مثل مردم امسال زیادترند و شرح تک تک شان امکان پذیر نیست. تا جایی که مثل عراق خیلی از موکب‌داران اصرار می‌کنند مردم از پذیرایی آن‌ها هم میل کنند. جوانی داد میزند مگر می‌شود قهوه نخورد و دنبال مردم می‌دود و برایشان قهوه می‌برد.



خودم را به گیت می رسانم و وارد گلزار شهدا می‌شوم طبق معمول سال‌های قبل مردم در صف‌های  طولانی برای زیارت مزار حاج قاسم ایستاده‌اند بعضی‌ها نرگس در دست دارند برخی رز قرمز که نماد عشق است. جلوی صف پرچم گنبد حضرت عباس علیه السلام علمدار کربلا را هم  آورده‌اند و مردم دارند زیارت می کنند.



نزدیک اذان مغرب است و من باید زودتر برگردم ندایی درونی می‌گوید عجله کن باید برگردی. دقایقی اندک به اذان مانده است. از گلزار شهدا خارج می‌شوم. مسیر بازگشت را با سرعت بیشتری طی می‌کنم انگار یک نفر منتظرم باشد. پیاده راهی که طی کردم  آتش و دود و عطر نرگس، صدای مداحی هایی که در هم می پیچد و از میان آن‌ها مداحی عراقی الرادود حیدر البیانی سفره الی الله مرا برای لحظاتی به سفر اربعین می برد.



اذان می شود الله اکبر… مردم در همان پیاده راه جمع‌های کوچک ایستاده‌اند و محیای نماز جماعت می‌شوند… من اما عجله دارم باید بروم، انگار یکی منتظر است.



به بزرگراه آیت‌الله خامنه‌ای می‌رسم. روبروی گنبد جبلیه دختری با کوله پشتی بزرگ سمتم می‌آید. می پرسد چطور باید بروم بیت‌الزهرا؟ تلاش‌هایش برای گرفتن تاکسی اینترنتی بی‌نتیجه بوده و گوشی‌اش ۲ درصد شارژ دارد.  می‌گویم: با من بیا. آرام می‌شوم دیگر دلم شور نمی زند که کسی منتظرم باشد و دیر برسم. به موقع رسیده‌ام. نماز مغرب و عشا را با فاطمه‌سادات  در بیت الزهرا می‌خوانیم…



نویسنده: حکیمه زعیم باشی
۰


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

غیرت انسانی
دوشنبه , 21 آبان 1403

غیرت انسانی

در وجود زنده و پاینده شد...
یکشنبه , 20 آبان 1403

در وجود زنده و پاینده شد...