مطالب

به توصیه حاج قاسم


سه شنبه , 18 بهمن 1401
به توصیه حاج قاسم

کتابخوانی همواره مورد تأکید حاج قاسم بود، درست مثل رهبر انقلاب که آن را واجب دینی می‌داند. گاهی هم حسب ضرورت، کتاب‌هایی را توصیه می‌کرد که بخوانید. اینجا مختصری به کتاب‌های معرفی شده توسط حاج قاسم می‌پردازیم:



کتاب‌های دینی و تاریخی در کتاب‌خانه حاج قاسم، کم دیده نمی‌شد. گاهی روی کتابی تأکید داشت مثل:




الغارات؛ ابراهیم بن محمد ثقفی




شاید خیلی‌هایمان فکر کنیم که بین جنگ نهروان تا شهادت امام علی (علیه‌السلام) فاصله کمی بوده‌است. چه اینکه لشگری که عازم جنگ با معاویه بود، به کوفه برگشت و مقابل خوارج ایستاد؛ و اما که مصمم به جنگیدن با معاویه بود، دیگر مجال نیافت که لشگری تجهیز کند. اما این همه ماجرا نیست…



از جنگ نهروان تا شهادت حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بیش از بیست ماه فاصله است. فاصله نافرمانی مردم از امام، فاصله جدایی… دیگر کسی حرف اما معصوم را به گوش جان نمی‌شنید… باید بخوانیم تا باور کنیم، عبرت بگیریم که الان کجای تاریخ ایستاده‌ایم.



حاج‌فاسم درباره این کتاب نوشته‌است: «این کتاب را که قدیمی‌ترین کتاب شیعه هست بخوانید، حتماً بخوانید، مقتل کامل است. اگر آن را بخوانید، امروز برای این حکومتی که در استمرار حکومت ‎علی بن ابی‌طالب هست، آگاهانه‌تر و بدون تعصبات فردی و حزبی نگاه می‌کنیم، نظر می‌دهیم و دفاع می‌کنیم.» ۱۷/۳/۱۳۹۷




۲-        کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی؛ محمد حسین رجبی دوانی




«خواهش می‌کنم کتاب‌هایی را که حول حکومت چهارساله امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نوشته شده است، حتماً بخوانید. امام معصوم، امام مقتدر، شجاع، توانمند در طول تاریخ اسلام بعد پیغمبر در سابقه کسی مثلش نبود؛ حرف‌ها، بیابات و فرمایشاتش را می‌شنویم و می‌بینیم. من هم شما را حواله می‌دهم به کتاب پسر آقای دوانی به نام کوفه و تأثیر آن در سرنوشت دنیای اسلام. کتاب قطوری است، اما کتاب مهمی است. خود مرحوم آقای دوانی هم بر آن مقدمه خیلی مهمی نوشته‌است که تاریخ‌نگارو تاریخ نویس بزرگ و مهمی هم بود. من با دقت این کتاب را خواندم و کتاب‌های دیگری هم در این موضوع مطالعه کرده‌ام. چرا می‌گویم بخوانیم؟ چون در هر جریان مهمی،آفت‌های مهمی هم به وجود می‌آید. اگر از آن آفت‌ها مراقبت نشود، آن جریان مهم و اثرگذار برای اینکه مورد توجه و طمع است…



شما می‌بینید معاویه با خلفای ما قبل امیرالمؤمنین کاری نداشت. چرا کاری نداشت؟ اصلاً جنگ و اقدامی علیه آن‌ها نمی‌کرد. توطئه‌ای علیه آن‌ها انجام نمی‌داد. چون آن‌ها کاری به او نداشتند. مثل همین وضعی که امروز ما در جهان داریم.  خیلی از کشورها هستند که آمریکا و رژیم صهیونیستی کاری به او ندارند، ولی با کشور ما سرجنگ دارند. این دقیقاً همان حادثه‌ای است که نسبت امیرالمومنین یعنی فاصله بین امیرالمؤمنین، منهج امیرالمؤمنین، سیاست امیرالمومنین و تضاد آن با سیاست معاویه [است]. امام عادل نمی‌توانست در درون حکومت اسلامی، یک جریان فاسق را حاکم بر بخشی از حکومت اسلامی تحمل کند. همه تضاد از اینجا شروع شد.»




آن سوی مرگ، جمال صادقی




سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در دستخطی که  به یادگار گذاشته، خطاب به دخترش، نوشته‌است: « عزیزم من با نویسندگان و آقای انصاری که در آخر کتاب آورده شده است صحبت کردم تمامی مطالب این کتاب حقیقتی است که با آیات و روایات ما تطبیق دارد.



ان‌شاء‌الله بهره ببری



پدرت و دوستدارت»




گلچین احمدی؛ مجموعه‌ای از مدایح و مراثی ائمه اطهار




همیشه توصیه به شرکت در مجالس اهل‌بیت می‌کرد و گاهی خودش روضه می‌خواند. ظاهراً این مداومت و انس تا آخرین لحظات با او بود که کتابچه نیم‌سوختی‌ای از مدایح و مراثی از بین آهن‌پاره‌های آن ماشین سوخته پیدا شد.



حاج قاسم در یکی از سخنرانی‌ها می‌گوید: «چرا امروز رهبر معظم انقلاب اسلامی اصرار بر توسعه فرهنگ دفاع مقدس دارد؟ اغلب کتاب‌‎هایی که قرائت می‌کنند و بر عمده کتابی‌هایی که تقریظ می‌نویسند کتاب‌های دفاع مقدس است برای اینکه به موضوع توجه دهند، چون این فرهنگ نجات بخش کشور است.» خودشان هم در پیروی از رهبری به خواندن و توصیه این کتاب‌ها اهتمام داشتند. از جمله کتاب‌هایی درباره خطه کرمان؛ از خاطرات رزمندگان، شهدا و آزادگان این دیار….




نخل سوخته خاطرات زندگی سردار شهید محمدحسین یوسف اللهی جانشین فرمانده واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله، مهدی فراهانی.




حاج‌ قاسم درباره شهیدی می‌گوید: «برادری داشتیم به نام حسین یوسف الهی، من در خاطراتم خیلی از او می‌گویم. از اولیاء الهی بود، برجسته بود.» علاقه فراوان او به این شهید باعث شد بارها به افراد مختلف وصیت کند که جایش کنار قبر این شهید است.



وقتی کتاب نخل سوخته را خواند، برایش نوشت: «حسودی‌ام می شود این کتاب را کس دیگر بخواند و حسین را بیشتر از من دوست داشته باشد. می‌خواهم او تنها در قلب من باشد. همه سرمایه‌ام دوستی اوست. حسین عزیز من! عشق حسین فاطمه در قلب من ابدی است. مطمئنم هر عارفِ وارسته پیر مورد احترامی که این کتاب را بخواند، سر به بیابان می‌گذارد. برادرتان قاسم سلیمانی»




آن بیست و سه نفر، خاطرات احمد یوسف‌زاده




بیست سه نوجوان اسیر که صدام خواست از آنان استفاده تبلیغاتی کند، اما نتوانست. حاج قاسم بعد از خواندن کتاب، دست به قلم برد و یادداشت کرد: «احمد عزیزم؛ تقریظ و تحسین رهبر عزیزمان مرا تشویق به خواندن کتابت کرد و پس از قرائت آن به مقامت غبطه خوردم و افسوس، که در کارنامه‌ام یک شب از آن شب‌ها و یک روز از آن روزهای گرفتار در قفس را ندارم. شماها عارفان حقیقی و عابدان به عبودیت رسیده‌ای هستید که به عرش رسیدید، ای‌کاش در همان بالا بمانید. چه افتخارآمیز است ربانیون بر منبر نشسته، تربیت یافتگان منابر خود را به تماشا بنشینند. چه زیباست جوانان جویای کمال، کودکانِ کمال‌یافته در قفس دشمن را ببینند.



ای‌کاش سفیرانِ در قصرهای مجلل نشسته کشورمان، این سفیران در قفس گرفتار شده را ببینند و چگونه سفیر بودن را بیاموزند.



احمد عزیز؛ وقتی کتابت را خواندم ناخودآگاه صحنه اسارتی در مقابل دیدگانم مجسم شد و به‌یاد آن اسیر، بر کتاب این اسیر، اشک ریختم، یاد قهرمان اسارت که اسارت را به اسیری گرفت.



بانوی معظمه خسته‌ای که با مجروحیت دل و جسم، در حالی که سر برادران، برادرزاده‌ها و فرزندان خود را بالای نی جلوی چشم داشت و ده‌ها زن و کودکِ اسیرِ هرروز کتک‌خورده را در طول هزاران کیلومتر پیاده و یا بر شتر برهنه نشسته، سرپرستی می‌کرد، در عمق قرارگاه دشمن بر هیبت او شلاق زد و با بیانی که خاطره پدرش علی(ع) را در یادها زنده کرد همانند شمشیر برنده برادرش عباس بر قلب دشمن فرود آورد و با جمله «مارأیت الّا جمیلاً» عرش را گریاند و بشریت را تا ابد متحیر عظمت خود ساخت.



به کرمانی بودنم افتخار می‌کنم، از داشتن گوهرهایی همچون «شهسواری» که فریاد “مرگ بر صدام، ضد اسلام” را در چنگال دشمن سر داد و نشان داد به‌خوبی درس خود را از مکتب امام سجاد(ع) آموخته است و «امیر شاه‌پسندی» که بر گوشت‌هایِ بر اثر شلاق فروریخته او اطو کشیدند و «احمد یوسف‌زاده»، «زادخوش»، «مستقیمی»، «حسنی» و … که از اسارت عظمت آفریدند.



در پایان درود می‌فرستم برمردی که به‌احترام شما و همه مجاهدین و شهدا، قریب سی سال چفیه یادگار آن روزها را به گردن آویخته تا عشق به این راه و مرام و فرهنگ را به همه یادآوری کند و بر هر نوشته شما بوسه می‌زند و در بالاترین جایگاه فقاهت، حکمت و اندیشه، زیباترین کلمات را نثارتان می‌کند. چقدر مدیون این مردیم و بدون او تاریکیم. خداوندا؛ وجودش را برای ایران و اسلام حفظ بفرما.»




  بچه‌های حاج قاسم خاطرات سردار حسین معروفی؛ به قلم افسر فاضلی شهر بابکی




اسم کتاب را بدون مشورت سردار انتخاب کرد. حاج حسین  معروفی در نوجوانی به سپاه پیوست؛ هفت سال در جبهه به سر برد و در اواخر دوران جنگ تحمیلی نیز به اسارات نیروهای عراقی در آمد . از او به عنوان جوانترین نیروی سپاه یاد می‌کند. حاج‌قاسم بعد از خواندن کتاب، برایش می‌نویسد:



«عزیز برادرم حسین آقای گل



خاطرات ارزشمندت را خواندم و به نظرم رسید حیف است این کتاب فقط با سر تیترهایی چاپ شود. خواهش می‌کنم محورهایی را که آورده ای به خوبی با جزییات بیشتر بپرداز. یقیناً این کتاب تکان دهنده خواهد بود. خوب است از یکی از نویسندگان مثل سرهنگی یا دهقانی که در نوشتن کتاب‌های شهدای کرمان نقش داشته‌اند، برای تدوین استفاده کنید. من به شما افتخار می‌کردم و ارادت داشتم، اما با خواندن این نوشته از داشتن چنین مردانی احساس افتخار و در خود احساس شرمندگی و حقارت می کنم.



برادرت قاسم ۶/۱/۹۲ در مسیر دمشق»







به توصیه حاج قاسم (۳)



مهدیه مظفری



سردار سلیمانی، کتاب‌خوان بود و در عین حال توصیه به کتاب‌خوانی می‌کرد.از حمله کتاب‌های حوزه جنگ و مقاومت. گاهی سراغ هم‌استانی‌هایش می‌رفت و گاهی کتاب‌های منتشره دیگر را می‌ستود. بطور کلی، از کتاب‌های تاریخ شفاهی جنگ هم استقبال می‌کرد:




من زنده‌ام خاطرات معصومه آباد




معصومه آباد را شاید خیلی‌ها بشناسند. سالها در شورای شهر تهران بود. اما شاید تا قبل از چاپ خاطراتش، خیلی‌ها نمی‌دانست ۴ سال از بهترین روزهای نوجوانی و جوانی‌اش در اسارت رژیم بعث بوده‌ است. می‌شود خط به خط با این کتاب گریست. روایت ایستادگی ۴ دختر در میان حرامیان رژیم صدام حسین. وقتی کتاب چاپ شد، حاج قاسم این کتاب را در همان سرزمین غربت خواند و وقتی تمامش کرد، قلم دست گرفت و نوشت: «خواهرم، مثل همان برادرهای اسیرت همه جا با تعصب مراقبت می‌کردم کسی عکس روی جلد کتابت را نبیند و در تمام کتاب با ناراحتی و استرس به دنبال این بودم که آیا کسی به شما جسارت کرد؟آخر مجبور شدم روی عکست را با کاغذ بچسبانم تا نامحرمی او را نبیند. برادرت بغداد»



اما دلش طاقت نیاورد و یادداشت دوم را مرقوم کرد: «خواهر خوبم. در آن اسارت، اسارت را به اسارت گرفتی؛ سعی کن در این آزادی اسیر نشوی.  ان‌شالله کتابت را به همه زبان‌ها ترجمه می‌کنم تا همه بدانند زینب بنت رسول‌الله چگونه بوده است وقتی کنیز او معصومه اینگونه معصوم بوده است.



به تو به عنوان خواهرم، به عنوان معرف دختر مسلمان شیعه، معرف ایران اسلامی، معرف تربیت خمینی افتخار می‌کنیم. حقیقتا شگفت‌زده شدم و هزاران بار به تو و دوستانت مرحبا گفتم. نینوا»




رادیو داستان زندگی و خاطرات سردار محمدرضا حسنی سعدی از دوران اسارت




حاجی در یادداشتی دریاره این کتاب نوشت:



«حاج محمدرضای عزیز، مخلص مجاهد



سلام



این خاطره ارزشمند و تکان دهنده که از یک عملیات سنگین ویژه، هیجان‌انگیزتر است، نباید به این سادگی پردازش شود. خود بحث رادیو زیباترین داستان خواندنی برای تمام نسل‌ها می‌تواند باشد، در جایی که اسرا و زندانیان جنگ‌ها معمولاً به دنبال سیگار و یا اشیا فراموش‌دهنده مخدرند، فرزندان روح‌الله در فکر فهم اندیشه او و تلاش برای ایستادگی روح خدا در مسلک اویند.



این اعجاب مذهب و انقلاب است، این تاثیر یک رهبر الهی بر جوانان و نوجوانان در شرایطی تکان دهنده و سخت است.



مرحبا به این روح بلند و ارزشمند، زمین زیر پایاتان را باید سجده کرد.»




وقتی مهتاب گم شد خاطرات شهید علی خوش‌لفظ




وقتی کتاب به قلم حمید حسام نوشته و رونمایی شد، هنوز جاج  علی آقا زنده بود. شهید سلیمانی برایش نوشت:



«عزیز برادرم علی عزیز



همه شهدا و حقایق آن دوران را در چهره‌ی تو دیدم یکبار همه خاطراتم را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زده‌ای که صدها نفر از آنها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع میکنم و رویم نمی‌شود در تشییع آنها شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آنها را -مراد و حیدر را- از دست دادم، اما خودم نمی‌روم و نمی‌میرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز له‌له می‌زنم و به درد «چه



کنم» دچار شده‌ام. امروز این درد همه وجودم را فراگرفته و تو نمکدانی از نمک را به زخم‌هایم پاشاندی. تنهای تنهایم.



عکست را بروی جلد بوسیدم ای شهید آماده رفتن و دوست ندیده‌ام که بهترین دوستت را در کنارم از دست دادی. امیدوارم سربلند و زنده باشی تا مردم ایران در زمین همانند دب اکبر در آسمان نشانی خدا را از تو بگیرند و به تماشایت بنشینند.»




گردان۴۰۹ مجموعه ای مصور از حال و هوای رزمندگان قبل از شروع عملیات «والفجر ۱۰»




تقریظ حاج قاسم با این کلمات شروع می‌شود: «سلام و برکات خداوند بر خطّه شهیدپرور مقاوم و پر از معنویت، ولایی و بسیار شجاع سیستان



بارها متحیرانه تماشاگر شجاعت و معنویت آنان بودم، گردان ۴۰۹ و بنیانگذار بسیار پرافتخار و ارزشمند آن شخصیتی دایم قابل افتخاری همچون شهید مخلص میرحسینی عزیز که خود به تنهایی تداعی‌کننده یک لشکر بود، یل بزرگ سیستانی که همۀ جوانان کرمانی، سیستان و بلوچستانی و هرمزگانی را در مدرسۀ خود مشق عشق و ایثار داد و همه به او تأسّی می‌کردند و در سختی‌ها به او پناه می‌بردند. مرد زخم دارِ زخمی تمام نبردها آخرین فردی که از صحنۀ آتش خارج می‌شد، آن هم با تن چند چاک جراحت.



سیستان افتخار دارد به یل و رستم حقیقی حسینی، همچون محب که محب خدا و راه اولیاء و ائمه معصومین (ع) بود، محب فارسی تداعی‌کنندۀ سلمان فارسی با همان پاکی و صلابت.



سیستان افتخار داشتن عالی‌ها، غزنوی‌ها، میرزایی‌ها، هراتی‌ها، دولتی مقدم‌ها و آزادگان سرافرازی همچون عبدالرضا عزیز و در نهایت شیخ شهید مجاهد شهید مزاری را دارد.



رحمت و برکات خداوند بر شهدای این خطّۀ ارزشمند و این دژ مدافع ایران و اسلام، و درود و غفران خداوند نثار پدران و مادرانی که در خانه‌های محقّر خود چنین شیردلانِ باغیرتی را تربیت کردند و سلام و تهنیت به همسران صبور و فرزندان یادگاران آن مردان روزهای آزمون‌های سخت.



این آلبوم با نوشته‌های ارزشمندش بسیار گرانبهاست، ان‌شاءالله با اقدامات دیگر و قلم متعهدان سیستانی این نشان کم‌نظیر به ایران اسلامی و جهان اسلام شناسانه شود.»



و این یادداشت را بر روی کتابی از تاریخ شفاهی معاصر نوشت… زندگی‌نامه شهید مدافع حرم




سربلند، روایت زندگی شهید مدافع حرم محسن حججی




وقتی محمدعلی جعفری این کتاب را می‌نوشت، نمی‌دانست  یک جلدش هدیه حاج قاسم است به عزیزدردانه‌اش و در همان صفحه اول می‌نویسد: «سلام بر حججی که حجتی شد در چگونه زیستن و چگونه رفتن.



فدای آن گلویی که همچون گلوی امام حسین (ع) بریده شد و سلام بر آن سری که همچون سر مولای شهیدان دفن آن نامشخص و به عرش برده شد.



دخترم آنها را الگو بگیر و مهمترین شادی آنها عفت و حجاب است.»



مهدیه مظفری
۱


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

فرماندهٔ کتاب‌خوان
یکشنبه , 27 آبان 1403

فرماندهٔ کتاب‌خوان

کاغذ را از دستم قاپید...
شنبه , 26 آبان 1403

کاغذ را از دستم قاپید...