مطالب

بشرطی که حاج آقا تو عکس بخندن!


دوشنبه , 26 شهریور 1403
بشرطی که حاج آقا تو عکس بخندن!
با اینکه عاشقش بودم اما خیلی سعی کردم
خودم رو بی تفاوت نشون بدم و احوالپرسی
گرم نکنم "بیشتر از یک سال بود بعد از
خواهش های فراوان توام با گریه دستور
اعزام مجدد رو داده بود ولی کار پیش نمیرفت
و اعزامی در کار نبود هرچقد بیشتر تلاش
میکردم کمتر نتیجه میگرفتم

بار سومی بود که میدیدمش
گفت:وضو داری؟گفتم:بله حاج آقا
دستم رو گرفت و اومدیم صف اول
نماز جماعت، کنار خودش نشوند
بعد نماز جماعت دستشو گذاشت رو پامو
گفت خوبی مجاهد؟خیلی سرد گفتم الحمدلله
ولی راستشو بخواید نه!
گفت:چرا جوون؟

گلایه کردم و مشکلمو گفتم
برگشت به شهید پورجعفری گفت ظرف
هفته آینده ایشون منطقه باشه،هروقتی هم
که توانش رو داشت و درخواست اعزام کرد
معطلش نکنید

🔸بعد رو کرد سمت من گفت
من معذرت میخوام،باید سفارش میکردم
ولی انقد مشغله دارم فراموش کردم

بعد از سفارش، من کلی خوشحال شدم
یخم‌ باز شد
شروع کردم به خندوندنش
حاج حسین که همرام بود گفت اگه
اجازه بدید یه عکسی بگیریم، با شوخی
گفتم بشرطیکه حاج آقا تو عکس بخندن!!


راوی: جانباز حبیب عبداللهی


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

فرماندهٔ کتاب‌خوان
یکشنبه , 27 آبان 1403

فرماندهٔ کتاب‌خوان

کاغذ را از دستم قاپید...
شنبه , 26 آبان 1403

کاغذ را از دستم قاپید...