جانباز مدافعحرم مسعود محمدی
دستهایم سوخته بودند، حدود ۲/۵کیلومتر با نیروهای خودی و ۲/۵کیلومتر با نیروهای دشمن فاصله داشتم و تنها میان تپهها افتاده بودم، سریعاً خونریزی خود را کنترل کردم و با شالی که مادرم داده بود و همیشه دور گردنم بود،پایم را بستم،دردِ غیر قابل تحملی بود، لحظاتی به فکر فرو رفتم و با خود نجوا کردم،حضرت زینب و حضرت رقیه (س) نیز در شام زجر کشیدند؛این پای من هم فدای بیبیهای دمشق!نایِ راهرفتن نداشتم، هر لحظه بر من ساعتها میگذشت،امیدی به زندهماندن نداشتم؛ شهادتینام را گفتم؛«اَشهَدُ اَن لا اِله اِلّا الله وَ اَشهَدُ اَنَّ مُحمَّداً رَسولُالله»در همین احوالات بودم که دیدم دو نفر به سمت من میآیند، آن دو نفر مرا کول کردند و به مقر خودی برگرداندند، کسی که مرا برگرداند، جانباز مدافعحرم حاجحسین یوحنا بود.زمانیکه در بیمارستان بستری بودم،حاجقاسم سلیمانی خیلی سرزده به آنجا آمدند و ما اصلاً خبر نداشتیم، حاجی وقتی بالای سرم آمدند، صورتم را بوسیدند و گفتند پایت کجاست؟ گفتم: «فرستادم بهشت»
سردار دستش را روی شانهام گذاشت و گفت یک کتاب نوشته شده با عنوان«پایی که جا ماند» تو هم پایت را فرستادی، پایی که فرستادی بهشت.بعدها یکی از رزمندگان جبهه مقاومت به من گفت یکبار حاجقاسم را دیدم و به ایشان گفتم یکی از دوستانم سال۱۳۹۵ در سوریه پایش قطع شده بود و شما ایشان را در بیمارستان بقیهالله (عج) عیادت کردید،این جمله را که گفتم، حاج قاسم یادش آمد، بعد گفتم آن بندهخدا چند وقت پیش نامزد کرده و به زودی ازدواج میکند،حاجقاسم در جوابم گفت که یک انگشتر به او هدیه میدهم، منم گفتم نه حاجی!یک متن یادگاری برایش بنویس تا به دستش برسانم، یک دفتر شناسایی داشتم که یک برگ از آن را جدا کردم و به او دادم تا برایش یادگاری بنویسد، حاجی متن یادگاری را اینگونه نوشت:«بسمه تعالی! دست مبارک مسعود عزیز را میبوسم؛خصوصاً پایی که قبل از خود به بهشت فرستادی، عروسی مبارکتان مبارک باد! برادرت، قاسم سلیمانی»
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب