یکسال تابستان،پدر سردار گفته بود برای اول مهر برای قاسم دوچرخه میخرد.مهر که به مدرسه رفتم،دیدم قاسم پیاده می آید!!گفتم: مگر قرار نبود برایت دوچرخه بخرند؟سردار لبخندی زد و گفت:پدرم به من گفته،“گرد نان پدر چه میگردی؟پدر خویش باش اگر مردی! “
دستی به شانه ام زد و گفت:رضا، باید روی پای خودم بایستم و متکی به پدر نباشم.و اینچنین بود که سردار در هتل کسرا کرمان مشغول به کار شد.انگار از همان اول برای خدمت آفریده شده و کار، برایش عار نبود…
نقل از:آقای رضا دوست محمدی(فرمانده حوزه مقاومت بسیج قنات ملک)
۱
نظر
ارسال نظر برای این مطلب