مطالب

پرتره‌ی سردار


چهارشنبه , 5 دی 1403
پرتره‌ی سردار
روی نردبان بودم. ظرف رنگ سبز را از همکارم گرفتم و تکه آخر کار را تمام کردم. رفته بودیم برای نقاشی دیوار بیرون مدرسه. کارم که تمام شد خواستم رنگ را بدهم به همکارم؛ اما از دستم افتاد روی ماشین پرایدی که کنار دیوار پارک کرده بود. اندازه یک کف دست رنگ ریخت روی شیشه ماشین.
تند تند رویش دستمال کشیدیم ولی رنگ کامل پاک نشد.
می‌خواستیم با تینر رنگ را پاک کنیم که آن هم تمام شده بود. وقت نداشتیم باید می‌رفتیم سر کار بعدی‌مان. صاحب کار بعدی عنق‌تر از آن بود که بخواهیم با تاخیر برویم. وسیله‌هایمان را جمع کردیم و رفتیم. گفتم طرف هرکس باشد به عقلش می‌رسد چطور رنگ را پاک کند.
چند روز گذشت. برای طرح یک دیوار شهری پیشنهاد کار به‌مان دادند. می‌خواستند پرتره شهید حاج قاسم سلیمانی را بکشیم. توی صفحات وب دنبال یک جمله از شهید بودم که پایین پرتره‌اش کار کنیم.
بین صفحات دست نوشته‌ای از سردار پیدا کردم. خطاب به یک خانواده سوری نوشته بود:
«بسم الله الرحمن الرحيم
خانواده ی عزیز و محترم سلام علیکم. بنده برادر فقیر شما قاسم‌سلیمانی هستم. شما قطعاً بنده را می‌شناسید بنده و ما بسیار به اهل سنت همه‌ی جهان کمک کردیم. بنده شیعه هستم و شما اهل سنت. البته بنده نیز به نحوی سنی هستم. چون ما به سنت رسول‌الله‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله معتقدیم و ان‌شاءالله در تلاشیم گام در مسیر ایشان بگذاریم؛ و شما نیز به نحوی شیعه هستید؛ چون اهل بیت را دوست دارید. بنده از کتاب قرآن، و صحیح بخاری، و کتابهای دیگری که در خانه‌ی شما بود متوجه شدم شما متدین هستید. اولاً عذر می‌خواهم و امیدوارم ما را ببخشید که بدون اجازه از خانه‌تان استفاده کردیم. ثانیاً اگر خانه‌تان خسارتی دیده است، حاضریم خسارتش را بدهیم از سوی خودمان و شما با قرآن کریم استخاره کردیم و جواب استخاره آیات. مبارک سوره فرقان در صفحات۳۶۱ و۳۶۲ بود. امیدوارم این آیات را بخوانید؛ و درباره آنها بیاندیشید همان‌گونه که ما اندیشیدیم. بنده در خانه‌ی شما نماز خواندم و دو رکعت نیز به نیت شما خواندم؛ و برای عاقبت به خیری‌تان دعا کردم. محتاج دعای شما.
فرزند و برادرتان، سلیمانی
اگر فکر می‌کنید بنده یا ما به خاطر استفاده‌ی بی‌اجازه از خانه‌تان مدیون شما هستیم، این شماره تلفن بنده در ایران است. خواهش می‌کنم با ما تماس بگیرید. بنده حاضرم هر درخواستی داشته باشید انجام دهم.»

دستانم یخ کرده بود. از پرتره سردار خجالت کشیدم. به پرایدی فکر کردم که رنگ ریخته بودیم رویش و نه تنها خبر نداده بودیم بلکه حتی عذر هم نخواسته بودیم.
زنگ زدم به همکارم. گفتم فردا دیرتر می‌روم سر کار. می‌خواستم بروم صاحب پراید را پیدا کنم.
باید حلالیت می‌گرفتم و جبران می‌کردم.


نظری برای این مطلب ثبت نشده است.

نظر

ارسال نظر برای این مطلب

مطالب مشابه

حاجی قهرمان
چهارشنبه , 5 دی 1403

حاجی قهرمان

ملکا ذکر تو گویم
چهارشنبه , 5 دی 1403

ملکا ذکر تو گویم

در مکتب سردار سرباز شدم
چهارشنبه , 5 دی 1403

در مکتب سردار سرباز شدم